عکس جدید, عکس هنرمندن, عکسهای داغ هنرمندان, عکس روز

۱۶۷ مطلب با موضوع «بیوگرافی هنرمندان» ثبت شده است

بیوگرافی بهنام بانی

بهنام بانی

بهنام بانی خواننده موسیقی پاپ در تاریخ 11 مهرماه سال 1366 متولد شده است و 30 سال سن دارد . وی اصالتا دامغانی می باشد و عضو یک خانواده 4 نفری است.

او یک خواهر بزرگتر از خودش دارد و با مادرش فقط 19 سال اختلاف سن دارد.

وی دوران دانشجویی خود را در سال 84 در شهر شاهرود گذرانده است و از همان موقع در عرصه موسیقی فعالیت داشته است اما به گفته ی خودش او سالها تلاش کرد تا شناخته شود و صدایش شنید شود اما در ان مدت موفق نشد.

تا اینکه در یکی دو سال اخیر قطعاتی را با همراهی و تنظیم حامد برادران تولید کردم وارد شرایط جدیدی شدیم که به نوعی آغازگر فاز تازه ای از فعالیت های من در عرصه موسیقی است که طی انعقاد قراردادی با مدیریت موسسه «آوای فروهر» به زودی کارهای جدیدی را آغاز خواهیم کرد.

البته طبق برنامه ریزی هایی که انجام گرفته آلبوم جدیدم با شکل و شمایلی کاملا متفاوت وارد بازار می شود و ما بعد از انتشار آلبوم عملا وارد فاز برگزاری کنسرت ها خواهیم شد که امیدوارم این فضای جدید بتواند دربرگیرنده اتفاقات خوبی باشد.

ازدواج و همسرش

بهنام بانی تا کنون ازدواج نکرده است و مجرد می باشد و طبق گفته ی خودش فعلا تصمیمی برای انجام این کار ندارد.

مادر بهنام بانی

بهنام بانی و مادرش

بهنام بانی و حامد برادران

بهنام بانی و حامد برادران آهنگساز و تنظیم کننده آهنگهایش

بیوگرافی بهنام بانی

اینستاگرام بهنام بانی : instagram / Behnambani

عکسهای بهنام بانی

تک اهنگ های بهنام بانی : اخماتو واکن / بسمه / همه دنیام / عاشقم کرده / چی بگم / من یه دیوونم / علاقه خاص / زیبای بی همتا / بیخیال / بیا اینجا / مرز دیوونگی / زندگیمون قصه نبود / فصل عاشقی / ای کاش

بهنام بانی و مهران مدیری

بهنام بانی در برنامه دورهمی

behnam bani

بیوگرافی بهنام بانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

بیوگرافی نگین معتضدی و همسرش

نگین معتضدی

بیوگرافی و زندگینامه

نگین معتضدی بازیگر زن سینما و تلویزیون متولد 3 مهرماه سال 1364 در شهر تهران می باشد و 32 سال سن دارد.

وی خواهر طلا معتضدی از نویسندگان و فیلنامه نویسان تلویزیون و سینما است.

وی با حضور در کارهای مهران مدیری توانست به خوبی شناخته شود و در بیشتر کارهای او حضور داشته است و میتوان گفت او یکی از کشفیات مهران مدیری است.

وی به تازگی نیز در اولین فیلم سینمایی مهران مدیری به نام ساعت 5 عصر نیز به عنوان یکی از بازیگران اصلی حضور دارد.

ازدواج و همسرش

نگین معتضدی متاهل است و در سال 95 ازدواج کرده است . همسر او جواد خیرخواه می باشد.

مادر نگین معتضدی

نگین معتضدی و مادرش

نگین معتضدی و خواهرش

نگین معتضدی و خواهرش طلا معتضدی

گفتگو و مصاحبه با نگین معتضدی

جراحی زیبایی نکرده ام و نمی کنم

  وی درباره از دست دادن تعداد زیادی نقش بخاطر فرم بینی اش صحبت کرد و گفت هیچوقت حاضر نیست آن را عمل جراحی کند.

از چه زمانی وارد وادی هنر شدید؟

نگین: از زمانی که یادم می‌آید طلا بود و کتاب. او زودتر از من وارد کار شد. هیچ‌وقت او و کتاب از هم جدا نبودند. همیشه در اتاقش در حال کتاب خواندن بود. قطعا حضور یک آدم کتابخوان در خانواده به‌شدت تاثیرگذار است؛ به خصوص روی خواهر کوچکترش. به نظرم خواهر بزرگتر یک‌جورهایی الگو است. شاید اگر طلا می‌رفت سمت مهندسی، من هم به آن سمت می‌رفتم. تاثیری که طلا در زندگی من داشته خیلی مهم است. من حتی تئاتر را هم با طلا شناختم و حتی نخستین تئاتر زندگی‌ام را با طلا رفتم. زمانی که طلا به رشته تئاتر رفت من می‌خواستم دامپزشکی بخوانم چون به حیوانات علاقه زیادی دارم. اما وقتی با او سر کارهایش رفتم، دیدم به آن محیط و کار علاقه دارم و رفتم دنبال مسیری که او رفته بود.

حالا که سه کار قوی در عرصه طنز در کارنامه کاریتان ثبت کردید، خودتان را بازیگر طنز می‌دانید ؟

من مصرانه می‌گویم که بازیگر طنز نیستم و اصلا بلد نیستم و اگر بخواهم جوکی را برای دوستانم بگویم آنقدر بی‌مزه می‌گویم که هیچکس نمی‌خندد. به‌خاطر همین خوب می‌دانم مولکولی از طنز در من وجود ندارد. در کارهای طنزی که تا به امروز بازی کرده بودم مثل «ویلای من» شخصیتی جدی داشتم که در موقعیتی طنز قرار گرفته است و پارادوکس این شخصیت جدی در کنار شخصیت‌های طناز، باعث ایجاد موقعیت‌های طنز می‌شد. این اتفاق در «شوخی کردم» هم وجود داشت.

در سریال «ابله» هم من نقش سه شخصیت متفاوت با گریم‌های جذابی که کار استاد اسکندری بود را ایفا می‌کردم و مخاطب باز شخصیت طنزی نمی‌دید اما در «شهرک جیم» سعی شده کاراکتر من کمی به‌سمت طنز برود البته این اتفاق با لوده‌بازی و ادای دیالوگ و حرکات عجیب و غریب نمی‌ا‌فتد بلکه در صفات این شخصیت که در برخی از خانم‌ها وجود دارد اغراق شده است.

نگین معتضدی و همسرش

اینستاگرام نگین معتضدی : instagram : motazedinegin 

چقدر مهران مدیری در تغییر مسیرتان به‌سمت آثار طنز و حضور در این حوزه تاثیر‌گذار بود؟

قبل از همکاری با مهران مدیری من نه پیشنهاد طنز و نه علاقه‌ای به فعالیت در این حوزه داشتم و همان‌طور که از کارنامه کاری‌ام مشخص است پیش از آن در آثار درام و ملودرام دیده شده بودم اما با همه این‌ها چه‌کسی می‌تواند به پیشنهاد همکاری با مهران مدیری نه بگوید؟

تجربه همکاری با او برایتان چطور بود؟

صبح روزی که قرار بود به دفتر آقای مدیری بروم از شدت استرس به مادرم گفتم می‌خواهم تماس بگیرم و قرار را کنسل کنم و واقعا مواجهه با آقای مدیری که از سال‌ها قبل جزو اسطوره‌هایم بود برایم کار دشواری بود اما این برخورد بسیار خوب اتفاق افتاد و آقای مدیری با من که آن زمان نهایتا سه سریال و ده تله فیلم بازی کردم بسیار متواضعانه و فروتن برخورد کرد و من با خودم گفتم وقتی چنین ناخدایی هست من چرا سوار کشتی نشوم. تلاش‌ها و عملکرد مهران مدیری و گروه او باعث شد کاراکتر من در این سریال به‌خوبی شکل بگیرد تا آن‌جایی که با گذشت چندسال از پخش سریال هنوز من را با نام هنگامه مهاجر یا خانم وکیل می‌شناسند.

گفتید نمی‌خواهید بازیگر طنز باشید؛ از این‌که در این عرصه بمانید نمی‌ترسید؟

بعد از بازی در «ویلای من» پیشنهاد بازی در آثار طنز بسیار داشتم و حتی ترسیده بودم از این‌که در این ژانر بمانم و نتوانم شخصیتی جدی داشته باشم اما خدا را شکر با بازی در «گذر از رنج‌ها»، آقای فریدون حسن‌پور توانست من را باز هم به‌عنوان بازیگری برای نقش‌های جدی جا بیندازد اما بعد از «ابله» واقعا قصد داشتم که دیگر در حوزه طنز بازی نکنم و حتی مصاحبه‌ای هم داشتم و این نکته را گفتم که دیگر در آثار طنز بازی نخواهم کرد اما همه‌چیز دست‌به‌دست هم داد تا در «شهرک جیم» هم حضور داشته باشم.

همان‌طور که خودتان اشاره کردید شما در سریال «ابله» کمال تبریزی هم حضور داشتید، با وجود اتفاقات و حاشیه‌هایی که برای این سریال به‌وجود آمد و نیمه‌کاره رها شد از حضور در آن پشیمان نیستید؟

خیر؛ شاید برای سریال «ابله» بازخورد و آن اتفاقی که سازندگان می‌خواستند نیفتاد اما با همه این‌ها کار کردن و آموختن از کمال تبریزی، گریم شدن توسط استاد اسکندری، حضور در گروهی حرفه‌ای و آشنایی و همکاری با هانیه توسلی آنقدر برایم لذت‌بخش بود که اگر زمان به عقب هم برگردد باوجود تمام مشکلات و اتفاقات باز هم این کار را انجام می‌دهم.

اوایل امسال فیلم سینمایی «دزد و پری» را در اکران داشتید و درحال‌حاضر سر فیلمبرداری فیلم سینمایی مهران مدیری هستید، چرا انقدر دیر وارد سینما شدید یا بهتر بگویم چرا کمتر در فیلم‌های سینمایی حضور دارید؟

نگین معتضدی بازیگر ساعت 5 عصر

من در سینما خیلی خوش‌شانس نبودم. کار اولی که در این مدیوم بازی کردم به‌کارگردانی قاسم جعفری، هیچ‌وقت اکران نشد و همین‌طور کار دومم هم فقط در جشنواره فجر به‌نمایش درآمد. درحال‌حاضر «شک نرگس» را برای حضور در جشنواره فجر دارم اما جدا از همه این‌ها یکی از بهترین اتفاقات زندگی حرفه‌ای‌ام بازی کردن در فیلم سینمایی مهران مدیری است و برایم افتخار بزرگی به‌حساب می‌آید که در اولین فیلم سینمایی او و مقابل دوربین استاد کلاری حضور دارم.

مدتی در تلویزیون بسیار پرکار بودید اما بعد به یک‌باره رویه‌تان تغییر کرد و در اصطلاح گزیده‌کار شدید، علتش چه بود؟

من اوایل فعالیت‌ام در عرصه بازیگری بسیار پرکار بودم و به‌مدت چهار یا پنج سال بدون‌وقفه جلوی دوربین بودم تا حدی که یک‌بار پژمان بازغی به‌شوخی به من گفت تو فقط در کانال کولر نیستی، ما هر کانالی می‌زنیم تو هستی…اما وقتی که نام کارگردانان بزرگی چون مهران مدیری، کمال تبریزی، فریدون حسن‌پور، فریدون فرهودی و دیگر دوستان در کارنامه کاری‌ام جای گرفت ناخودآگاه و بالطبع من به‌عنوان یک بازیگر مجبورم سخت‌تر انتخاب کنم چرا که توقعم حتی بالا می‌رود.

وقتی یک بازیگر تجربه حضور در کار حرفه‌ای و با عوامل درجه‌یک را داشته باشد برایش کارکردن با گروه‌هایی که مناسبات حرفه‌ای را رعایت نمی‌کنند طبیعتا خسته‌کننده می‌شود؛ مثلا این اتفاق برایم بعد از بازی در «گذر از رنج‌» های فریدون حسن‌پور بسیار پررنگ بود و به‌خاطر حرفه‌ای بودن آن کار دیگر به هر پروژه‌ای راضی نمی‌شدم.

شما خواهر طلا معتضدی، یکی از بهترین و پرکارترین فیلمنامه‌نویسان تلویزیون هستید، چقدر حضور او در زندگی شخصی و حرفه‌ای شما تاثیر‌گذار و پیش‌برنده بود؟

داشتن خواهر نویسنده از کودکی روی من آنقدر تاثیر گذاشت که دیگر حتی لازم نبود در بزرگسالی از او تاثیر بگیرم وقتی خواهری داشته باشی که به‌جای عروسک‌بازی برایت قصه‌های صمد بهرنگی را بخواند مسلما جهانی پر از تخیل خواهی داشت. طلا چهار سال از من بزرگ‌تر است و تمامی خاطرات من از او محدود می‌شود به این‌که او برایم قصه تعریف می‌کرد، کتاب می‌خواند یا برایم کارتون می‌خرید.

طلا من را با کتاب آشنا کرد و کتاب عنصر جداناپذیر زندگی من شد. طلا کاراکتری قوی دارد و برای من که در کودکی شخصیت حساس و زودرنجی داشتم، باعث شد تا بتوانم با اتفاقات زندگی راحت‌تر کنار بیایم. در اوایل شروع فعالیتم شرایط بسیار دشوار بود و باید خودم را به همه و گروه‌هایی که در آن بودم ثابت می‌کردم گاهی که کم می‌آوردم وجود طلا به‌عنوان یک شخصیت قوی در کنارم تاثیر‌گذار بود تا بتوانم مسیرم را ادامه دهم.

عکسهای نگین معتضدی

فیلم های سینمایی نگین معتضدی

 تله فیلم راز – ۱۳۸۷
 سپید و سیاه – ۱۳۸۸
 خیابان یک‌ طرفه – ۱۳۹۰
شیرین قناری بود – 1390

 به خاطر مهدی – ۱۳۹۰
 دزد و پری – ۱۳۹۳
لاله‌ های واژگون – ۱۳۹۴
ساعت 5 عصر – 1395

سریالهای نگین معتضدی

 سریال خلسه
 شاید برای شما هم اتفاق بیفتد – ۱۳۹۲
 مثل من، مثل تو – ۱۳۹۳
 گذر از رنج‌ها – 1393
تیکه بر باد

 کشیک قلب – 1395
 شهرک جیم – 1395
 روزهای بهتر – 1395
دیوار شیشه ای – 1395

سریالهای نمایش خانگی

ویلای من – ۱۳۹۱
 شوخی کردم – ۱۳۹۲
ابله – 1393

بیوگرافی نگین معتضدی و همسرش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

بیوگرافی زهیر یاری و همسرش + عکسها

زهیر یاری

زهیر یاری بازیگر سینما و تلویزیون متولد 26 فروردین 1359 در تهران می باشد و 37 سال سن دارد.

تحصیلات : یاری دارای مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران است. 

وی یک برادر کوچکتر از خودش به نام شعیب دارد و او برادر زاده حسین یاری بازیگر سینما نیز می باشد.

وی در سریالهای زیادی حضور داشته است اما حضور او در سریال یوسف پیامبر در نقش بنیامین جدی تر بود و بعد از آن در کارهای بیشتری حضور یافت.

وی به تازگی نیز سریال لژیونر در نقش به کارگردانی مسعود آب پرور را در حال پخش دارد که از شبکه تهران پخش میگردد.

ازدواج و همسر

زهیر یاری تاکنون ازدواج نکرده است و مجرد می باشد.

زهیر یاری و همسرش

زهیر یاری برادر زاده حسین یاری که از بازیگران سینما و تلویزیون است می باشد.  

زهیر یاری و حسین یاری

گفتگو با زهیر یاری 

در تمام سال هایی که کار کردی بزرگترین تجربه ای که به دست آوردی چی بوده؟

خیلی چیزها، هر روز بازیگری تجربه است. بازیگری بهت یاد می ده که صبور باشی، بازیگری یادت می ده که حسود نباشی چون هم جا برای تو هست و هم زمان! چون وقتی حسادت داشته باشی به همون اندازه همه کینه می یاد و بعد از کینه نسبت به همه بدگمان می شی، بازیگری بهم یاد داد که آرامش داشته باشم، آرامش داشتن مساوی است با درست کار کردن! چون قبل از این خیلی با خودم کلنجار می رفتم و اطرافم زیادی شلوغ بود اما حالا با آرامش، صبوری، بی حسادت و کینه کاری می کنم و از کارم هم لذت می برم.

تا به حال نقدی را درباره خودت شنیدی که برات جای پیشرفت داشته باشه؟

صددرصد. همیشه بزرگترین منتقد می تونه خودِ فرد باشه، وقتی تو با همه توانایی که داری اونقدر منصفانه درباره خودت حرف بزنی یعنی می دونی اشکال کارت کجاست. اینکه من جنبه خودم را بالاتر از آن چیزی که هست ببرم. من در سریال «میلیاردر» با خودم خیلی شوخی می کردم، برای اینکه بهمن یک سری بچگی داشت که من اون را به خوبی می شناختم و ما به ازای بیرونی اش را در وجود خودم می دیدم و این انتقادی بود که به زهیر یاری ایام نوجوانی داشتم که چقدر سطحی و کودکانه نگاه می کردم. خدا را شکر که از این ماجرا آسیبی ندیدم اما این نگاه سطحی و کودکانه برای همه عمر جواب نمی ده. بزرگترین نقدی که خودِ زهیر یاری به خودش می کنه اینه که جدی باشم و واقعیت را آن طوری که هست بپذیرم و دنیای اطراف را واقعی و با مختصات خاص خودش ببینم و دیگه دچار سَبُکسری نشوم.

در همه کارهایی که بازی کردی خوب ظاهر شدی! چه آن نقش های تاریخی مثل «یوسف پیامبر»، چه کارهای طنز تقریباً اجتماعی! اما بهمن سریال «میلیاردر» چیز دیگری بود، چرا در این سریال این قدر خوب ظاهر شدی؟

بهمن این چیزی نبود که مردم دیدند. من بهمن را بزرگ کردم، باهاش مدارا کردم، تا شد این. عشق بهمن به خانم سرور و آن شعر خواندن ها را من در دل کار آوردم البته با مشورتی که با زامیاد سعدونیان نویسنده کار و همین طور علیرضا امینی کارگردان داشتم. من سر این کار آرامش داشتم و این آرامش به خاطر وجود علیرضا امینی است که دست بازیگرش را باز می گذارد. بهمن کلی انرژی داشت و من می دونستم که کجا باید این انرژی را تخلیه کنم. یادمه در همان روزهای اول هم به علیرضا امینی گفتم من بهمن را طور دیگری بازی می کنم چون براش خواب های اساسی دیده بودم. بهمن در ابتدا مشخصات خاصی نداشت اما کمی که گذشت بهمن را بازسازی کردم. کلی هم ایده داشتم برای «میلیاردر ۲» که از قرار معلوم و طبق شنیده های من و با خبر جدیدی که به دستم رسیده قرار که ساخته شود.

مردم به طور یقین بهمن سریال «میلیاردر» را باور کردند، فکر می کنی بعد از این وقفه چند ماهه و حالا با پخش سریال «اولین انتخاب» مردم تو را به عنوان فرزاد این کار باور می کنند؟

امیدوارم. هیچ نقشی را نمی شود با نقش قبلی یک بازیگر مقایسه کرد چون آن انرژی که من برای بهمن گذاشتم با فرزاد این سریال قابل قیاس نیست. چون فرزاد مثل بهمن چندان طنز نیست. لحظات طنز داره اما بیشتر واسطه است برای دیده شدن دیگران. من کارم را انجام دادم، قضاوت آن را می گذارم به عهده مردم.

عکسهای زهیر یاری

بیوگرافی زهیر یاری و همسرش

زندگی خوب خیلی چیزها به آدم هدیه می کنه، زندگی به تو چه هدیه هایی داده؟
هدیه زندگی در این ۳۴ سال برایم این بوده که دارم یاد می گیرم بدی ها و تلخی ها را برای خودم قابل هضم کنم، چون همان طوری که در زندگی به دست می آوریم همان طور هم از دست می دهیم! شاید فاصله این دو از نظر زمانی زیاد یا کم باشد ولی این اتفاق حتماً می افتد، قانون روزگار همین است. برای همین موقع به دست آوردن زیاد هیجان زده نمی شوم تا موقع از دست دادن افسرده نشوم!

از تجربه بازیگری گفتی، بزرگترین درسی که از زندگی گرفتی چه بوده؟

زندگی یادم داد که صبور باشم، عجله نکنم، زندگی یادم داده ریتم زندگی را طوری حفظ کنم که اگر اتفاقی قرار است برایم بیافتد آن طوری که خدا برایم رقم زده بیافتد. صادقانه تر بگویم شاید پیش از این، از اتفاقی که برایم می افتاد لذت کافی نمی بردم، نمی دونم شاید چون درک درستی از آن نداشتم و مختصات کلی زندگی را نمی شناختم و مدام پریشان بودم برای چیزهایی که زمان به دست آوردنشان برایم نرسیده بود، برای همین از لذت های زندگی بی دلیل خودم را محروم می کردم. مثلاً من اهل سفر نبودم و اگر به سفر می رفتیم مدام دل دل می کردم که کی تمام می شود تا من برگردم، اما حالا لزوم وجود سفر را خوب می دانم! حالا دارم تلاش می کنم از زندگی لذت ببرم، از بارونی که زیرش بروم، خیس شوم و مثل گذشته حرص نخورم حتی تلاش می کنم که دوستش داشته باشم. زندگی یادم داد که زندگی را درست و با لذت زندگی کنم.

دلت می خواد «راه زندگی» مردم به کجا ختم بشه؟

من همیشه می گویم ما به این دنیا آمدیم تا مسیری را طی کنیم تا به یک هدف بزرگتری برسیم. دلم می خواد روزگار به کسی تلخ و سخت نگذره، درسته که زندگی همه ما پُر از پیچ و خم و دست اندازه اما همه ما می دونیم که راه زندگی مون چیه، همه ما مولفه های زندگی را بلدیم فقط فراموش کاریم. همه ما از صبح تا شب درباره خوب و مفید بودن حرف می زنیم پس همانی باشیم که درباره آن می گویم و سعی کنیم برای زندگی، برای ادامه بقا و حیات زندگی دست خدا را خط نزنیم.

هر آدمی توی زندگی اش چیزهایی دارد که بهشون نرسیده، بزرگترین حسرت زندگی ات که همیشه بهش فکر می کنی؟

تقریباً آنچنان طلبی از خدا ندارم و بابت همه داشته ها و نداشته هایم شاکرش هستم، ولی از اونجایی که متاسفانه تا اندازه ای تنبل هستم خیلی دوست دارم قرصی را پیدا می کردم که یکباره زبان انگلیسی را مثل زبان مادری صحبت کنم، نمی دانم چرا اینقدر برایم غیر قابل دسترس شده.(باخنده)!

زهیر یاری و همسرش

سوالات من داره تموم میشه اما تو چیزی از خودت نگفتی، یه کمی از خودت بگو؟

چقدر این گفتگو را دوست داشتم که از معرفی شروع نکردی و اجازه دادی گفتگو مسیر دیگری را برود. اما درباره زهیر یاری. زهیر در فصل زیبا و بی نظیر بهار به دنیا اومده، ۲۶ فروردین سال ۱۳۵۹ در تهران، تحصیلاتش رو در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران ادامه داده چیزی که هیچ ربطی به بازیگری ندارد و یک برادر کوچکتر از خودش داره به نام شعیب.

اینستاگرام زهیر یاری : instagram / zoheiryari

و اینکه زهیر یاری کیه! اون رو توی چند تا جمله یا کلمه برام تعریف کن؟

زهیر آدم مهربونیه، داره سعی می کنه صبورتر از قبل باشه، با شجاعت کامل می گه پیش از این یک خودخواهی افراطی داشته که آن را در خودش کمرنگ کرده، رفقاش براش خیلی اهمیت دارند، رک و رو راست، همیشه سعی می کنه رفتار صادقانه ای داشته باشه و از تظاهر کردن به شدت بدش می یاد. منطقی، حساس، کمی هم زود رنج! تازگی ها هم کم حوصله شده!

و حرف آخر، چیزی که شاید من نپرسیدم و از قلم افتاد؟

سپاس به خاطر این گفتگو که واقعاً آن را دوست داشتم. من واقعاً نمی دونم همین حالا چه کسی داره این گفتگو را کجای این سرزمین پهناور می خونه، شاید در مسیر سفر، شاید در خانه، شاید زیر سقف این آسمان بلند اما هر کجای این جهان که ایستادی، زندگی را درست و با صبوری زندگی کن. برای رسیدن به آن چیزی که دوستش داری عجله نکن فقط اجازه بده که زمان بگذره و یادت باشه که زهیر یاری یک روز این حرف ها را زد و تو آن را خواندی. به عنوان تماشاچی کارهایم دین ام را ادا کردم، چون تلاش کردم کلید واژه ۳۴ ساله ام را در اختیارات بگذارم. تلاش کنید شاد باشید! تمام!

بیوگرافی زهیر یاری

سریال های زهیر یاری 

مردان آنجلس (فرج ا… سلحشور)
مریم مقدس، (شهریار بحرانی)
گل بارون زده
در چشم باد (مسعود جعفری جوزانی)

سال‌های مشروطه (محمدرضا ورزی) در نقش اصلان
یوسف پیامبر (فرج ا… سلحشور) در نقش بنیامین
تبریز در مه (محمدرضا ورزی)
سرگشته (محمدحسین حقیقی،‌سال ۱۳۹۰) در نقش عبیدا… بن حر جعفی

میلیاردر (علیرضا امینی) در نقش بهمن
اولین انتخاب (مهدی صباغ زاده، شهریور ۱۳۹۲) در نقش فرزاد
دیوار شیشه ای (راما قویدل، ۱۳۹۵)
لژیونر (مسعود آب پرور، ۱۳۹۶)

زهیر یاری ,عکس زهیر یاری ,بیوگرافی زهیر یاری

فیلم های زهیر یاری 

زخم شناسه حوا (حسین قناعت)
گزارش یک جشن (ابراهیم حاتمی کیا)
دلتا ایکس (علیرضا امینی)
فیلم های تلویزیونی زهیر یاری

معلم کوچولو (حسین قناعت)
دل آشوب (کرامت پورشهسواری، سال ۱۳۸۶)
پل (تینا پاکروان، سال ۱۳۹۱)
مسافر بهشت (فریدون جیرانی، سال ۱۳۹۱)
من مادرم (پژمان چشمی، سال ۱۳۹۳)

تاتر های زهیر یاری

سهراب، اسب و سنجاقک
کوچ در کوچ
کافه مک آدم (زنده یاد محمود استاد محمد)

شکار روباه (دکتر علی رفیعی)
عشق من حامد بهداد (زهیر یاری، افشین هاشمی)
خاطرات و کابوس های یک جامعه دار از زندگی و قتل میرزا تقی خان (دکتر علی رفیعی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

بیوگرافی رویا نونهالی و همسرش

رویا نونهالی

بیوگرافی و زندگینامه

رویا نونهالی بازیگر سینما و تلویزیون متولد 24 بهمن 1341 در تهران می باشد و 55 سال سن دارد.

وی اصالتا مربوط به روستای تاکر از توابع بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران می باشد.

تحصیلات : وی دارای تحصیلات در رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران است.

نونهالی فعالیت هنری خود را از سال 1362 با بازی در تاتر آغاز نمود. 

اولین حضور وی جلوی دوربین در سال 1366 می باشد که در آن سال نونهالی در فیلم یار در خانه ساخته خسرو سینایی ایفای نقش نمود. 

وی با حضور در سریال خواب و بیدار در سال 94 به کارگردانی مهدی فخیم زاده در نقش ناتاشا توانست به خوبی شناخته شود.

وی در فصل دوم سریال شهرزاد نیز در نقش عمه بلقیس حضور دارد.

ازدواج و همسرش

رویا نونهالی متاهل است و چندین سال است که ازدواج کرده است . همسر وی رامین حیدری می باشد . این زوج فرزندی ندارند. (اططلاعات دقیق موجود نیست).

رویا نونهالی و همسرش

رویا نونهالی و همسرش

گفتگو با رویا نونهالی

دوستان معتقدند شما بانوی مرموزی هستی، هستی؟ هستی که نقاشی خوانده ای و بازیگری و به شهادت شاهدان، یک دیگ آش درست می کنی، هر سال بهتر از پارسال. روش پخت را هم به کسی نمی گویی، نقاشی می کشی شبیه خواب و نشانش نمی دهد، شعرت این قدر بیدار است و منتشر نمی کنی! از خودت هم زیاد حرف نزده ای و این به جذابیت و مرموزیت «کاراکتر» شما افزوده است.

خب، مواد لازم برای پخت آش رشته، بر همگان روشن است. چه آنها که خورده اند و چه آنها که پخته اند. حالا دلت می خواهد چیزی به آن بیفزایی یا چیزهایی، و نگویی و یواشکی تماشا کنی و از قیافه ها و از واکنش ها دریابی حالشان خوب است، کیفورند یا مشکوک اند. هرچه هست راز کوچکی است و به بازی می ماند. مرموز نیست، فقط برایم جذاب است این بازی. شبیه بازی بزرگ زندگی است. آش در جوشش است، کسی گرد نمکی می پاشد، کسی گردشکری. حالا این که دریابی چه طعمی، چه وقتی خوشایند است، می شود یکی از بازی های جذاب زندگی.

... و اشاره پسندیده شما به دست پخت من یادآور شد که من از دست پخت شگفت انگیزت با آن ارائه های خلاقانه قدردانی کنم... و نظرت درباره شعر و نقاشی هم که موجب خوشحالی است. و اما این بحث «مرموز» را باید به حساب چه چیزی بگذاریم؟

حتما تعریف است دیگر، صاحب رمز و راز بودن، خودش هنر است.

 حالا خودت جدا چطور فکر می کنی در مورد مرموز بودن من؟

من فکر می کنم به نوع انتخاب نقش و تداوم در وسواس و سر و کله نزدن با اخبار حاشیه مربوط باشد. به نظر خودم تو مرموز نیستی، صاحب رازی!

آفرین، چه آقای فهمیده ای! باشد، از همین جا شروع می کنیم. نه مرموز نیستم، دوست داشته ام سرم به کار خودم گرم باشد و البته از دنیای اطرافم پرت نباشم و حواسم به چیزهایی که دوست دارم، جمع باشد؛ همین!

بیا از واژه های کلیدی شروع کنیم، مثلا جذابیت در حرفه ات معنی اش چیست و با چه چیزهایی مربوط است؟

ساده بگویم، نمی توانی تلاش کنی جذاب باشی. معادله و فرمول ندارد و اگر چیزهایی هست که موجب جذابیت می شود باید کاری به کارش نداشته باشی. ولی خب آدمیزاد است دیگر، می خواهد تولید جذابیت کند، حواشی جذاب بسازد برای موضوعی یا فردی یا هر چه.

چیزهایی نسبی را پیدا می کند یا حتی می سازد و به موضوع مورد نظر می افزاید که سرجمع می شود خبر، تولید خبر، خبر ساختن، عمر خبر و ابن جور چیزها که موضوع بازاریابی و بازار ساختن و تجارت است و هزینه اش از نظر آدم های مختلف، مختلف است و انتخاب من نیست. اما آنها که اگر باشد خوب است، چیزهای مربوط به کیفیت است، کیفیت انتخاب، کیفیت جرا و شکل تداوم و تمایز. بودن و تکراری نشدن و لطف کار را نگه داشتن که اگر در مورد آدم بازیگر باشد (و افراد کاردان و مردمان مهربان، این تشخیص را در مورد او داشته باشند) مایه خوشحالی و شکرگزاری است. 

همسر رویا نونهالی

انتخاب، کلمه کلیدی دوم است. براساس چه چیزهایی انتخاب می کنی؟ چه چیز برایت جذاب تر است؛ تو در تئاتر، سینما، تلویزیون، ویدئو کلیپ و مستند، تجربه های موفقی داشته ای و به نظر ماجراجو و اهل تجربه می آی.

کنجکاوی درباره زندگی و ماجراهایش، کار آدمیزاد است اگر بخواهد طول عمر را زندگی کند، خودت می دانی و زیاد درباره اش حرف زده ایم، مهم این است که قضیه جبر باشد و برایش ذوق و شوق و فکر، خرج کرده باشند، تدارک دیده باشند، وقت صرف کرده باشند؛ به تو چیزی اضافه کنند و اگر سراغ کسی رفته اند برایشان فرق داشته باشد و تو تشخیص بدهی که می توانی با بودنت، چیزی به چیزهایی علاوه کنی، خب اگر زد و این نادره رخ داد، چرا تجربه اش نکنی؟ من هر بار این موقعیت باشد و جدیت و همت را تشخیص بدهم، انتخابش می کنم، تجربی و تازه کار و کوتاه و بلند فرق نمی کند، تفاوت در ترکیبی از چیزهای متعددی است که در کنار هم، امتیاز می آورند و قانع می شوی چون اعتمادت را جلب کرده اند.

چندتایش را بگو!

موضوع فیلمنامه، کارگردان، همراهان، مدیران، بودجه، حافظه...

منظورت از حافظه چیست؟

منظورم این است که در جایی از ذهن آدم، حس آدم، برقی بجهد؛ چیزی یاد آدم بیاید، سوال و جوابی راه بیفتد برود به چشم اندازی خاطره انگیز، خیال انگیز، شوق انگیز، کنجکاوی انگیز که بیشتر راز و رمزی داشته باشد و تو را به طرف خودش بکشد نه این که مرموز باشد و غیرقابل پیش بینی، سخت باور، یا گنگ و خام.

خوب شد تکلیفت با داستان مرموز اول ماجرا هم روشن شد. راست است، ناشناخته رازآمیز با گنم و مبهم، فرق دارد. حالا به نظرت، دنیای سینما، رازآمیز است یا مرموز؟

با تعریفی که تا الان با آن جلو آمده ایم، حتما مرموز است.

سینما ما یا همه سینما؟

همه سینما، چون صنعت و تجارت و سیاست، می خواهند روی هنر و کیاست، سرمایه گذاری کنند، خودت که واردی، ببین چه هزارتویی از روابط و متغیرها، امنیت و اعتماد را متزلزل می کنند، آخرش هالیوود است که اشک مایکل جکسون و مریلین مونرو و صدای مارلون براندو و کوبریک را در می آورد، چه برسد به سینمای ما که تکلیفش از هزار جهت ناروشن است و البته بی انصافی است اگر یادمان برود، باز هم نسبت به خیلی دیگر از شاخص های کیفی جامعه، تشخصی هم دارد و می تواند سرش را بالا بگیرد و تاریخ داشته باشد. می توانی از فردایش دل نبریده باشی و امروز هم که ما با آن معاشر هستیم و جورش را هم اگر بکشیم، بابت لطفی است که برایمان داشته است و دارد و کاش از دست نرود، حتی اگر مرموز باقی بماند.

بله، بد نیست در برانداز احوال سینای ایران، آن را با بقیه شاخص های بخش های دیگر فرهنگ و هنر کشورمان مقایسه کنیم، آن وقت شاید با آن مهربان تر باشیم. اما پرسش بعدی،  فلسفی است و در مقوله جبر و اختیار. تو از سر تقدیر اینجایی یا تصمیم؟ یا ترکیبی مرموز از این دو؟

نه، اصلا مرموز نیست. خیلی سرراست، از زمان مدرسه فرانسوی ژاندارک که محصلش بودم، تئاتر جزو درس های اصلی بود و زمان دانشجویی هم رشته ام نقاشی بود اما با نمایش به شکلی جدی همراه بودم و کار می کردیم تا این که نوبت به سینما رسید و دفعه اول، عکسم در کسوت دختری لهستانی در روزگاران جنگ، روی طاقچه یک فیلم قرار گرفت و شد یک نقش کوتاه و بعدتر «عروسی خوبان» و جایزه فجر و ادامه راه، که من از میان جبر روزگار، حق انتخاب بازیگری را داشتم و انتخابش کردم و ادامه دارد و می بینی.

بیوگرافی رویا نونهالی

راضی هستی؟ خبر خوش که نمی پرسم اگر یک بار دیگر به دنیا می آمد، همین را انتخاب می کردی یا نه.

خیلی ممنون از این خودداری معقول و دوستانه؛ چون قرار شد به کلمه ها دقت کنیم، یادمان نرود بازیگری، کلی اطراف و اکناف تُرش و تاریک دارد و نور دارد و مقداری هم بالا و پایین و تشویق و تعریف؛ و البته یک جای دیگر هم هست، خلوتی که کاغذها دور و برت ریخته، یادداشت بر می داری و زیر دیالوگ هایت خط می کشی و زمزمه یک آدم و زندگی دیگری شروع می شود.

این احوال تا اولین حرکت ها، جلوی آینه های عبوری در و دیوار خانه ادامه دارد و بعد، چیزی گفتن ها، حق دادن ها، دلخور و کلافه شدن یا به شوق آمدن از بازی سرنوشت و حس دوگانه رضایت و دریغ و پیدا کردن، چیزهای شبیه تجربه هایت یا تخیل تند دردهایی که هنوز از تو دورند و باید به عمد به آنها نزدیک شوی؛ یا تلخی هایی که به هزار ضرب و زور کمرنگشان کرده ای و باز گردگیری می شوند و باید از نزدیک گریه شان کنی، خیره تماشایشان کنی، یا خیلی غلیظ تجربه شان کنی، خیره تماشایشان کنی، یا خیلی غلیظ تجربه شان کنی نه مثل واقعیت، یک بار، بلکه در چند برداشت از چند زاویه، نه در ساعت پنج بعدازظهر، ساعت چهار صبح، بعد از چندساعت گریم سر شب و انتظارهایی که سنگین اند و اسمشان طبیعی است و هستند برای خودشان؛ چیزی کم است، جور نیست، یا جور در نمی آید.

رویا نونهالی و فرزندانش

اینستاگرام رویا نونهالی : instagram / Roya.nownahali

گاهی شنیده ای که می گویند همه ما بازیگریم و نقش هایی را خوب یا بد بازی می کنیم؟

بله، همین طور است، اما نقش خودت را بازی کردن، یا به طریق شیرین کاری، ادای دیگری را درآوردن، با هر بار در تقدیر و تصمیم و تحقیر یا شادی کوتاه و مرموز کسی نفس کشیدن، خیلی چیز دیگری است. حتی وقتی تلخ کامی درام زندگی نقش را که بازی کرده ای به روایت برش های تدوین می بینی با حذف ها و جا به جایی هایی که انتظارش را نداشته ای ماجرا متفاوت است، یا لحظه فراق و خشونت روزگار را روی پرده در جشنواره برای اولین بار و بعد چند مرتبه و برای چندمین بار، تماشا می کنی در انواع اکران خصوصی و مردمی و تعارف و تعریف دیگران و تردید خودت درباره همه چیز روی پرده، پشت پرده و پرده ای که از سردر سینما پایین می آید اما از ذهن و روح تو پایین نمی آید.

داستان سنگینی در حال تعریف است و این هم وجه دیگری از این بازی مهم و سرنوشت ساز است که اگر پیشه ات این نباشد، بعید است یک جا بتوانی حتی تصورش کنی. پس شغل خیلی پرهزینه ای است و البته شُکرش واجب، که بالا و پایینش من را پشیمان نکرده و خوبم و حواسم هست، قدر دیده شدن و تلاش برای بازسازی خلاق آدم های تماشایی از فرصت هایی بوده که زندگی به من  داده، نمی شود ناسپاس بود؛ خیلی خیلی هم ممنون، از خدای مهربان، تماشاگران مهربان.

ستاره بودن را ترجیح می دهی یا بازیگر بودن را؟ به نظر دوستان شما دومی را انتخاب کرده ای با این که امکان اولی را داشته ای، چرا ستاره بودن را نخواسته ای؟

بعد از سپاس از محبت مهربانان، خدمتت بگویم، پیداست اینجا سه تعریف پایه بحث است؛ بازیگر، ستاره و بازیگری که ستاره می شود. هر سه نوع اینها هست؛ بازیگر که بازیگر است و در طول زندگی اش نقش های خوب و بدی بازی می کند و اگر از تجربه و توانش استفاده کند و میانگین کارنامه اش نمره خوب، خیلی خوب یا عالی بگیرد، باز هم تضمینی نیست که به نوع سوم بدل شود یا بخواهد بدل شود، چیز دیگری شود مطابق با سفارش بازار؛ یعنی چیزی خارج از متن که می شود جای متن را هم بگیرد. ستاره بودن در سینمای دنیا، یعنی بهره بردن از وجوه تجاری شهرت در این حرفه، که بیرون از خودش تعریف می شود و به روابط مربوط و نامربوط تبلیغ و تشویق و حاشیه و خبر، بستگی دارد.

میان خواستن و توانستن ستاره بودن و ستاره شدن و ستاره ماندن، بازی پردغدغه و پرهزینه ای در جریان است که گاهی همه زندگی ات را باید صرف آن کنی؛ خلوت، خانواده، استقلال رای، استفاده خلاق از واژه سرنوشت ساز «نه» و حفظ فاصله با طوفان خانمان برانداز منصرف کردن و مصرف شدن. من تصمیم های عجیبی نگرفته ام تا شبیه الگویی برای موفقیت تجاری باشم یا نباشم.

کار خودم را کرده ام، جدی گرفتن امکانات و فرصت های باارزش زندگی، طوری که آویخته و آویزان سرنوشتی نباشی که بازار برایت رقم می زند، خواست به اهمیت زانوی بزرگوار خودت باشد و دستت را جز روی شانه دوست نگذاری، عجله نکنی، دل به وسوسه مرموز فریبکار بیشتر خواستن هایی که تمام نمی شوند ندهی و آدمیزادی باشی که در این روزگار، اگر به آدمیت نیفزود، از آن هم نکاست و خاطره ای شد که گاهی، وقتی کسانی تماشایش می کنند، یاد حس و معنی به دردبخوری بیفتند و دلی بنوازند و بقیه اش هم مثل بقیه اش باید حتما لطف روزگار شامل حال باشد.

در مجموع و سرانجام به چه کسی می گویند ستاره سینما؟

شاید بهتر باشد ببینیم چه کسانی به چه کسانی می گویند ستاره. در مورد مردم نازنین که تکلیف روشن است، اگر در طی چند یا چندین سال، تداوم حضور بازیگری را دنبال کرده باشند و نقش یا نقش هایی را خیلی دوست داشته باشند، با مهر و سخاوت، بازیگر محبوبشان را ستاره می دانند؛ اما در مورد مشاور تبلیغاتی و مدیربرنامه و آیین دوست یابی و فیلم زرد و نشریه زرد و عکس مدام به هر بهانه روی هر جلد و قرارداد با رقم های بزرگ شده تخیلی و عکاس اختصای و چیرهایی دیگر، قاعده دیگری هست که قبل هم گفتم، نوعی بازاریابی جهانی است که روی حافظه شرطی کار می کند و درباره این تئوری تلاش می کند که مثلا این بازیگر، با شرکت در هر فیلمی، حتما فروش بالای آن را مستقل از بقیه عناصر و عوامل تعیین کننده، تضمین می کند.

این که چنین چیزی هست، یا می تواند باشد، جوابش تحقیق آماری می خواهد اما در سینمای بعد از سال 57، مطمئن نیستم در طول یک زمان قابل توجه، چنین چیزی با تضمین بالا و در سطح سینمای صنعتی دنیا، اینجا، اتفاق افتاده باشد که اگر باشد لزوما چیز بدی نیست و سینما گیشه دارد و دخل و خرجش باید جور شود اما، بازیگر هم می تواند، هزینه این بازار را بپردازد یا اینکه سرش به کار خودش باشد و به فیلمنامه و تجربه محترم نمایشی.

رسیدیم به اواخر ماجرا و موضوع تجربه گرایی اول کار، مثلا بازی در ویدئوکلیپ «نوایی» یا فیلم های مستند مثل رفتن به آفریقا یا بازی در نقش مثالی یک زن افسانه ای بافنده قالی که باید به شعر یا نثر مسجع، کار آوا بخواند؛ البته لازم نیست به حضور کارگردان کاربلد این آثار به یادماندنی اشاره کنی، شرمئده می شوم!

جایگاه حضرت عالی که حتما بر بلندای شاخص های اعتماد و انتخاب بنده می درخشد، اما اگر از این تلاش واجب برای گفت و گوی صمیمی تفاوت که برایش می کوشیم بگذریم، داستان از این قرار است که باید پیشنهادهای زندگی را، جدی و جدی تر گرفت. وقتی ویدئوکلیپ را مطرح کردی، مسیر همیشه را طی کردیم.

فیلمنامه کامل و پرداخته، حال و هوای کنجکاوی برانگیز، کارگردان مسلط و مشتاق و کششی درونی و جادویی که حتی آدم را به خاطر کردن هم دعوت می کند. اینجا هم، اضافه بر آن پایه های اصلی که گفتم، علاقه من به موسیقی مقامی و شعر ناب نوایی و بعد هم وقتی قرار شد جناب پورعطایی که یاد عزیزش گرامی، بخواند و فردین خلعتبری، روایت دیگری از فضای موسیقی فیلم را ممکن کند، به تصمیم تبدیل شد؛ یعنی به خودت، یا به رامین خان فاروقی، می گویی که بزن بریم، هستم.

در مورد مستندها هم همه چیز سر جای خودش بود، تحقیق جدی، دلیل کافی برای حضور، مثل آن کتاب های عکسی که نشانم دادی و گفتی ببین چطور مردم بومی به زنان عکاس اعتماد کرده اند و اجازه داده اند بروند نزدیک و نزدیک تر و اصل سفر و ماجراجویی، که اهلش هستم و هم سفران خوب، خوب است بگویم که ما و بچه های گروه، سال هاست با هم کار می کنیم، اما هیچ ارتباط و عاطفه ای نباید جای اصول را بگیرد و باید باعث شود نسبت به هم سخت گیرتر باشیم، که تو خودت هم همین طوری و دستت درد نکند. امید، که قولت در باب این گفت و گو با ویژگی های مورد نظر، به فعل درآمده باشد.

عکس های رویا نونهالی

اگر سوال غریبی از تو بکنند مثل این که به عنوان یک زن و یک بازیگر، به نظرت «زمان» ترسناک است یا آرامش بخش، چه جواب می دهید؟ و این که آیا آن طور که می گویند زمان همه چیز را حل می کند، یا همه چیز را «حل» می کند؟

پس که این طور، این پرسش، پاسخش قواره یک کتاب را دارد و الان شاید بشود به قدر یک «مقدمه» سراغش رفت. زمان در اختیار ما محدود است، این محدوده کوتاه نامعلوم، پایه خیلی از زشت و زیبای زندگی آدم است. آدم که بی قرار است، پای زمان در میان است. هر بار در تنگناست، طول می کشد و تمام نمی شود و انگار می  چسبد به روح و ذهن و خراش عمیق می اندازد اطراف زخم نو و کهنه. همان است که به خارش زخم های کهنه مجال می دهد آدم را بچزانند و سر باز کنند.

کابوس که دستش بیفتد، چندبُعدی می شود. دور که بشوی نزدیکت می کند، نزدیک می شوی صدای تیک تاک... آه! ساعت شنی وسیله عینی خوبی است برای تماشای فرآیند ذهنی کاستن یا فروکاستن مفهوم عمر و زندگی.

زمان در روان آدم، لجوج و مخالف خوان است. زمان نیوتنی هم مثل قوانین جاذبه عمومی، هوار است بر معنای این که زندگی یعنی از دست دادن؛ ببین، پیر شدند و رفتند، پیر می شوی و می روی. نگاه کن! شنیده ای جوان بود رفت و تمام شد و همه آرزوهای خودش و آنها را که او آرزویشان بود برد! یادت هست، ای، آی، وای، ورزگار درد لاکردار کج رفتار بدمدار بی انصاف، تا آمدیم ببینیم چه شد، تمام شد.

نگاه کن تو را به خدا امسال، شروع نشده تمام شد و... راهی نیست، جز قیام علیه کمیتی که می تواند کیفیت زندگی هر کسی را بگیرد و این فن و مهارت خودش را می خواهد که قافیه را نبازی. واقعی ببینی، با سرعت مجاز برانی و سبقت بجا از جا ماندن را بلد باشی و گاز دادن و زدن به جاده با سرعت مطمئنه را، که یعنی حالا دیگر به خودت بستگی دارد با آخرین زوری که داری، برو ببینم چه کار می کنی! به لحظه هایت کیفیت بده.

سواد انتخاب خلاق از خاطره ات را داشته باش، این را بگیر و آن را رها کن! تلاش نکنی، تمام می شود. با چیزی که پیرنگ اصلی نمایش زندگی را بر اساسش ساخته اند، وَر نرو، برو! خدا بزرگ است، این همه چیز زیبا ساخته که مغزت سوت می کشید. نمی آید کار زشت بکند. ایشان که بخشنده و مهربان اند، خودشان گفته اند، اعتماد کن، لج نکن، آرام می گیری.

کسانی که با سینما دمخورند، بیشتر با زمان کلنجار می روند، از نوع خوب و بدش. یا زود است یا دیر شده، یا کم است، یا وقتش گذشته، یا نیامده، یا رفته، یا تمام شده. بله، زمان در سینما می تواند به تجربه ای ترسناک تبدیل شود. اگر بازیگر باشی و در ایران باشی و زن باشی، ممکن است گریبانت را بگیرد اگر بلد نباشی کار خودت را بکنی و اگر ندانی ماجرای اصلی، همراهی هوشمند با دوره های مختلف زندگی است. و از پس هر بخشش که برآمده باشی، سکانش پیش رو جذاب و بامعناست.

تو خودت بهتر از هر کسی می دانی و ما از نزدیک، این طور پشت ماشین سرنوشت نشسته ایم و خیالم راحت است دارم رو به روی آدم نزدیک خودم که پنهانی از هم نداریم حرف می زنم. تکلیف ما با زمان روشن است، ایشان صد هزاران سال است که خُلقشان را حفظ کرده اند و نامهربان نیستند و سخت گیر هستند و هیچ چیز را هم حل نمی کنند. می گذارند اگر بتوانی، رد کنی، بروی، فاصله بگیری، حواست را پرت کنی، جای دیگر جمع کنی!

در کل و جزء موافقم. اگر شخصیتی برای معاشرت با زندگی، به عنوان یک رمز عبور برای یاد و مباد زندگی مان دست و پا نکنیم، قراردادهای تیپیکال ساختگی ما را می جوند و کارمان در دست تقدیر «دیگران گفته اند»، ساخته است. آن وقت است که اگر صنعت سینما از تو ستاره ساخته باشد، زمان ممکن است رنگ پریده ات کند.

گُرد روزگار روی روحت بنشیند و تاریخ مصرف پیدا کنی. اما اگر سهم خودت را درست برداشته باشی، هیچ چیز غافلگیرکننده ای وجود ندارد، ماجرا منتشر شده است، این خود ما هستیم که خودمان را غافلگیر می کنیم و از کم آوردنمان می ترسیم؛ پس، جا می مانیم.

همین طور است که گفتی. در مجموع، باید بگویم زمن نه ترسناک است، نه آرامش بخش، شبیه دریاست، همه جور احوالی دارد و باید شنا بلد بود و شعر و تصمیم گیری درباره لحظه ها، پریدن ها، هُل نشدن ها را داشت. مثل کوه است که من در البرز مرکزی، به زندگی در دامانش آشنایم. هر بار شیفته اتی می کند، می کشدت بالا و حواست نباشد، سُر می خوری. چاره چیست، حواست را جمع کن، بالاتر که رفتی، بیشتر. ماجرای انسان و زمان و سوال های چین پلیسه را نمی شود سرسری درز گرفت؛ طفره نرفته باشیم، من یک زن بازیگرم، گول ترسیدن از زمان را هم نمی خورم، هر که گفته، یا ترسیده یا خواسته بترساند و کار و بارش مرموز است.

عکس قدیمی از جوانی رویا نونهالی , Roya Nonahali

پیچیدگی نقش به نظرت از کجا می آید؟ من که خودم فکر می کنم نقش غیرپیچیده نقش دراماتیک نیست، قصه پرکن است، یعنی آدمِ ماجرا بودن!

نقش خوب، یعنی دعوت شدن به مواجهه با مکاشفه و حل معمای هم نشینی تعارض ها. سخت ترینش، کشمکش آدم است با خودی که سر از کارش در نمی آورد و از آن رودست می خورد یا مجال شناخت کوچه های پشتی و پستوهای قفلش را پیدا نکرده یا طرف ترسیده، یا مات است یا مبهوت، چون نقش، درست شده برای رودررویی، کلنجار و گرفتن گریبان فراری های زندگی! نقش اگر نقش باشد، این جور چیزی است و تازه می رسیم به راز و رمز و بخش مرموز دیگران که فرم و محتواشان، جنس جوری نیست!

نقش که نقش باشد، برایت کاری می کند که بتوانی برایش کاری بکنی. نقش به دردبخور باکیفیت، مجال حضور در ریزه کاری زندگی و آدمیزاد را می دهد. من این نوع را دوست دارم و انتخاب می کنم. نقش خوب، نقش کامل است، نه فقط قصه اش، روندش کامل است، وِل نیست. نقش خوب، لزوما شناسنامه دستش نیست اما کارت هویت دارد. یک ایستگاه هم که سوار شود، چیزی برای جا گذاشتن دارد، کودکی شیرخوار که مرده و زنده اش، معایی است که بزرگ می شود، هم در تار و پود قصه، هم در تار و پود تماشاگر، هم در حافظه سینما و باید دید بوی کافروش عطر یاس می دهد یا عطر یاسش، بوی کافور گرفته.

شاید دختری باشد، گرفتار میان عشق و ایدئولوژی، که معلوم نیست از چه ترسیده که دانه های انار پاشیده در فضایش، شبیه قطره های خون اند؟ اگر او باشد که عشق سال های دور را از پشت بخار ماهی دودی سوخته در آشپزخانه ای تماشا کند، دلش می لرزد یا نه، چرا مگر چه شده؟

اگر قرارباشد به تقدیر ترش رو از زبان دکتری فروریخته گوش کند، برگردد نگاه کند، هیچ نگوید، چه کند؟ اگر عصر جمعه ای بوی تجاوز داشته باشد، اگر راز مگو را بگویند، اگر ترکیب زشت خشونت را هیچ مشاطه ای توان بزک نداشته باشد و تنهایی به زن پیله کند؟ اگر کودکی در چاه افتاده، با داشتن مادر ساکت روی صندلی چرخدار و بابای به عاریت، از کشوی خالی گنجه زیرزمین اسلحه ای بردارد و به چابکی، زنی شود، آماده انتقام از اجتماع خشمگین؟ اگر نغمه جوان عاشق، بخزد توی تپیدن قلب شکسته میان سالیِ گرفتار ورزهای تکرار، کار  جالب می شود و اگرنه، نقش نقش نیست و من بازی اش نمی کنم، کاری برایم نمی کند تا کاری برایش بکنم.

ساده ترین لحظه های نقش آدمیزاد هم، حتما پیچیده است، از آن پیچیده هاست اگر در درامی متولد شده باشد.

کنجکاوی ای هم هست که مایل است بداند، حضرت عالی فکر می کنید نقشی بوده که شما، فقط شما با همین نگاه و همین شخصیت و همین صورت بازی اش می توانست کرد و هیچ دیگری نمی توانست؟

نقش که بازنمایی شد، تازه می شود دید، چه شده. قبلش می شود حدس زد و فرض کرد اما تا بازی نشود، بازی خیال است و سایه. پس، ندیده نمی شود گفت اگر دیگری بود، چه می شد اما می توانی کار خودت را تماشا کنی و ببینی کار می کند، فایده داشته. هستند کسان مهمی که از پیاده رو تا مسیر سفر تا مروری مثل آنچه 24 گرمی سامان داده، یادشان مانده باشد، باور کرده باشند، دوست داشته باشند، بعد به خودت آرام می گویی «چه خوب شد، این طور شد».

سپاس از رویا نونهالی همکار و همسر و دوست بی بدیل که ما را پیش دوستانمان روسفید فرمودی، قربانت! امیدوارم مقبول بیفتد و خوانندگان هم راضی باشند.

خانواده رویا نونهالی


فیلم های سینمایی رویا نونهالی

هلن (۱۳۹۴)
مشکل گیتی (۱۳۹۴)
نیمه شب اتفاق افتاد (۱۳۹۴)

کفشهایم کو؟ (۱۳۹۴)
اعترافات ذهن خطرناک من (۱۳۹۳)
داره صبح میشه (۱۳۹۳)

دلم می‌خواد (۱۳۹۳)
نیم‌رخ‌ها (۱۳۹۳)
تراژدی (۱۳۹۲)

صداها (۱۳۸۷)
نیلوفر (۲۰۰۸ ساخته سابین ژمایل محصول مشترک ایران و فرانسه)
خاک آشنا (۱۳۸۶)
مانا (۱۳۸۶)

نیلوفر (۱۳۸۶)
عصر جمعه (۱۳۸۴)
ماهی‌ها عاشق می‌شوند (۱۳۸۳)
یک تکه نان (۱۳۸۳)

خواب خاک (۱۳۸۲)
هم نفس (۱۳۸۲)
خانه‌ای روی آب (۱۳۸۰)
زندان زنان (۱۳۷۹)

بوی کافور، عطر یاس (۱۳۷۸)
صنم (۱۳۷۸)
فصل پنجم (۱۳۷۵)
آنها هیچ‌کس را دوست ندارند (۱۳۷۲)

مرد ناتمام (۱۳۷۱)
پرنده آهنین (۱۳۷۰)
دیدار در استانبول (۱۳۷۰)
آب را گل نکنید (۱۳۶۸)

باغ سید (۱۳۶۸)
مدرسه رجایی (۱۳۶۸)
عروسی خوبان (۱۳۶۷)
یار در خانه (۱۳۶۶)


سریال های رویا نونهالی

فصل دوم سریال شهرزاد

ساختمان ۸۵ (۱۳۸۹)
ساعت شنی (۱۳۸۶)
خواب و بیدار (۱۳۸۱)
سایه روشن (۱۳۹۰)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

رضا داوود نژاد و همسرش غزل بدیعی

رضا داود نژاد

بیوگرافی و زندگینامه

رضا داود نژاد بازیگر سینما و تلویزیون متولد 1359 در تهران می باشد.

وی فعالیت هنری و بازیگری را از سال 1365 با بازی در فیلم بی پناه آغاز نمود. 

«مصائب شیرین»، نامش را بر سر زبان ها انداخت و نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم فجر شد و دعوت برای حضور در جشنواره سینمایی فوکوئوکای ژاپن را برایش به ارمغان آورد. 

داوود نژاد داور هفدهمین دوره جشنواره فیلم‌های کودکان و نوجوانان (1381) بود.

وی پس از چند سال دوری از تلویزیون قرار است در سال 96 به عنوان بازیگر در سریال پنچری حضور داشته باشد.

ازدواج و همسر

همسر رضا داود نژاد غزل بدیعی (خواهر مرحوم عسل بدیعی می باشد) که چند سال پیش با هم ازدواج کرده اند.

رضا داود نژاد و همسرشداستان ازدواج آشنایی شما چطور بود؟

رضا: داستان آشنایی ما بر می گردد به خواهرهای ما 8  سال پیش خواهرمن زهرا، خانه عسل بدیعی خواهر خانم من دعوت بود. برای اولین بار غزل را که می بیند به غزل می گوید بیا عروس ما شو ( می خندد) در واقع آشنایی ما به واسطه خواهرهای ما بود.

غزل: البته از وقتی این جمله ها ردوبدل شد تا آشنایی من و رضا حدود 4 سال گذشت.

رضا: بله 4 سال پیش که غزل را برای اولین بار دیدم،  پسندیدم (هردو می خندند) … یاد می آید وقتی غزل را دیدم تمام دوروبری هایم به من می گفتند غزل؟ عمراً! مرتب به گوشم می رساندند که غزل دوست ندارد ازدواج سینمایی داشته باشد. اما خب چاره ای نبود ( می خندد).

رضا داود نژاد فرزند علیرضا داود نژاد است که از کارگردانان سینما می باشد.

رضا داود نژاد و پدرش

گفتگو با رضا داود نژاد و همسر او / از بیماری اش تا ازدواج

چقدر خوب است که سرحال و سرپایی، الان چطوری؟

در حال حاضر شغل شریف استراحت را سپری می کنم. آبان ماه یک جراحی دیگر دارم بعد از آن هم باید 4-5 ماه استراحت کنم.

همیشه وقتی تورا می دیدم فکر می کردیم چقدر خوب است که کسی بتواند آنقدر اراده داشته باشد و این همه کاهش وزن، اما انگار کلیت ماجرا این است که اگر آدم با چاقی اش کنار بیاید به نفعش است!

واقعیت این است که هرطور که باشی یک حرفی در می آید. وقتی لاغر شدم همه دوروبری هایمان می گفتند بس کن بگذار کمی چاق شوی. آن موقع به 76 کیلو رسیده بودم و در کار «فراموشی» مشغول بودم. مردم که من را می دیدند می گفتند وقتی چاق بودی با نمک تربودی. در حالی که وقتی هم که وزنم بالا بود همه به من گفتند چه کار می کنی داری می ترکی. من هم در کل دائم دنبال یک خطر تعادل هستم که یک جایی آن را پیدا کنم.

الان چند کیلویی؟

به دلیل جراحی هایی که انجام دادم نمی توانم فعالیت کنم و دائم در خانه نشسته ام تا همل جراحی را انجام بدهم. من زمانی که به بیمارستان رفتم 110 کیلو وزن داشتم. در حال حاضر هم بعد از این همه خانه نشینی 94 کیلو هستم. البته مردم به من می گویند رضا چاق شده ای منظورم این است که این جمله چاق شدی، لاغر شدی همیشه با آدم هایی که اضافه وزن دارند هست.

البته خود من شخصاً عاشق چاقی هستم. حتی وقتی لاغر شدم دلم برای وزن زیاد تنگ شده بود احساس می کنم وقتی چاقم بامزه تر هستم. به هر حال حجم و ابعاد زیادم را بیشتر دوست دارم.

به خصوص که شما چهره آشنایی دارید و مردم یک تصویر ذهنی از شما دارند. وقتی آن تصویر تغییر می کند، به خصوص در مرحله کاهش وزن، پوست صورت هم جمع می شود و مردم خوش شان نمی آید.

این مربوط است به تصوری که از آدم دارند. بعد از اینکه حالم بد شد و به بیمارستان رفتم، مردم از روی دلسوزی به من می گفتند ای کاش که هیچ وقت لاغر نمی شدی به هر حال هنوز اندر خم پیچ این کوچه هستم!

بیوگرافی رضا داوود نژاد

اینستاگرام رضا داود نژاد : instagram / rezadavoodnejad

آنقدر نخوردم که افتادم

ظاهراً جراحی های نامتعارفی برای کاهش وزنت انجام دادی که کارت به بیمارستان کشید.

بله، اصل داستان این است که من 10 سال پیش معده ام را کوچک کردم و این جراحی مشکلات زیادی برایم به وجود آورد. بعد از آن سیستم گوارشی ام دچار اختلالاتی شد و مجبور به تحمل بای پس روده ام شدم و باید بعد از این جراحی، خیلی مسائل را رعایت می کردم. باید آمپول و سرم هایی می زدم، اما من وقتی روی دور لاغر شدن افتادم هیچ کدام از مسائل پزشکی ام را رعایت نکردم. این بی خیالی باعث شد که بدنم تحلیل برود. به همین دلیل هم بعد از پیوند بهبود من خیلی طول کشیده. معمولاً بعد از پیوند اعضا افراد خیلی سریع مرخص می شوند. اما من چون ضعف شدید جسمی داشتم جراحی ام خیلی سنگین تر انجام شد.

وقتی شروع می کنی به غذا نخوردن بدن عادت می کند و تو فکر می کنی چقدر خوب که اشتها ندارم.

بله، من یک جنگی با نخوردن پیدا کرده بودم، طوری شده بودم که از غذا خوردن فرار می کردم. غزل (همسرم) متوجه شده بود به محل فیلمبرداری می آمد و مجبورم می کرد رو به رویش بنشینم و غذا بخورم. قبل تر یواشکی و دور از جمع غذا می خوردم الان باید جلوی چشم ها غذا بخورم که دیگران ببینند.

حالا به هم وابسته تریم

خانم بدیعی قاعدتا بیشترین درگیری ها را در این مدت، شما داشتید به خصوص خبرهای نا امید کننده ای که در این وقت به گوشتان می رسید. این مدت را چطور پشت سرگذاشتی.

غزل بدیعی: روزهای خیلی بدی را گذراندم. حجم تلفن ها و ملاقات های رضا هم خیلی زیاد بودو البته این دوران در عین تلخی دوران خوبی برایمان بود. نتیجه این روزها اثار خوبی برای هردوی ما داشت.

رضا داوود نژاد و همسرش

منظورتان از این آثار چیست؟

قبل از این نمی دانستیم مردم تا این حد رضا را دوست دارند. در این دوره مردم دوستان آنقدر به ما محبت کردند که واقعا برای من غیر قابل تصور بود. رضا وقتی درآی سی یو بستری بود از ساعت 3 تا 5 که وقت بازدید بیمارها بود هر روز حدود 200 نفر از دوستان و آشنایان جمع می شدند. تازه رضا هم وضعیتش طوری نبود که بتواند آنها را ملاقات کند و بیشتر من کنارشان بودم . حمایت دوستان در آن دوران خیلی به من کمک کرد.

پشت سرگذاشتن این بحران روی زندگی شخصی شما تاثیر هم گذاشت؟

غزل: فکر می کنم بله خیلی.

رضا: به هرحال ما یک دوره سخت را پشت سر گذاشتیم.  من به مرزهای خیلی خطرناکی نزدیک شدم. این اتفاق بعد از گذشتن 2 سال قبل از ازدواج ما پیش آمد من و غزل 2 سال قبل از ازدواجمان با هم نامزد بودیم و چه در دوره نامزدی و چه در زندگی مان همیشه با هم خوب بودیم و هیچ وقت مشکلی با هم نداشتیم و همیشه فکر می کردیم رابطه مان در آخرین حدی است که می تواند بین زن و شوهر باشد و این دوران بیماری من هم وابستگی مان را خیلی بیشتر کرده است. به هرحال پدرو مادر رابطه فرزندی و پدر و مادری دارند که طبیعی است اما غزل در تمام این روزها کنار من بود و روزهای خیلی سختی را پشت سرگذاشت.

هیچ وقت به روی خودم نیاوردم

تصویری که همیشه از تو وجود دارد تصویر یک فرد با روحیه است که به نظر من این انرژی به تو کمک زیادی کرد.

بله، معمولاً در طول بیماری هم مریض خوبی هستم. روحیه ام را از دست نمی دهم. اگر چه باید اعتراف کنم یکی از دلایلی که آمپول ها و سرم های ویتامینم را نمی زدم ترس بود.

شما در وجود خودت هیچ وقت به ترس از دست دادن رسیدی؟

خوشبختانه فکر می کردم خیلی وضعیت حادی ندارم. تنها چیزی که نگرانم می کرد دوروبری هایم بودند که این موضوع که می دانستم از دست دادن من برایشان خیلی سخت است، توانست من را نگه دارد. یعنی دیدم اگر اتفاقی برای من بیفتد غزل، پدرم، مادربزرگم و خواهرم به کجا می رسند. پذیرفته بودم اتفاقی است که برایم پیش آمده است و خیلی سریع با آن کنار آمدم اما تنها چیزی که دائم فکرم را مشغول می کرد این بود که بعد از این ماجرا چه ضربه ای به آدم های دورو برمن خواهد خورد. این ترس به من انگیره ماندن می داد.

رضا داود نژاد

در این مدت خواب هم می دیدی؟

بله کلا در یک دنیای دیگر سیر می کردم نه اینکه بگویم خواب های عجیب و غریب این دنیا و آن دنیا را دیدم ، نه. اما حال خاصی داشتم امیدورام کسی آن حال را تجربه نکند ولی یک عالم خاصی بود که حسی است و قابل گفتن نیست.

به خاطر ازدواجت تصمیم به لاغر شدن گرفتی؟

نه اتفاقا زمانی که من و غزال آشنا شدیم درست بیشترین وزن زندگی ام را داشتم. من کلا با چاقی ام مشکل نداشتم. شاید دلیل بالا رفتن وزنم هم همین مسئله بود.

گفتیم شاید جزء شرط های ازدواجت پایین آوردن وزن بود.

نه، بعد از دوران آشنایی و نامزدی مان تصمیم گرفتن وزنم را پایین بیاورم. اتفاقا غزل شاکی بود که وزنم را پایین آوردم. به بابام می گفت رضا را به من قالب کرده این چینی است من که دیدمش چاق بود.

فاصله آشنایی تا ازدواجتان چقدر طول کشید؟

2سال مهر 2 سال قبل مراسم ازدواجمان بود.

به نظرم هیچ خانواده ای مثل خانواده داوودنژاد خانواده بودنشان رو نیست. شما همیشه کنار هم هستید در حالی که خیلی ها اهل به نمایش گذاشتن خانواده نیستند.

واقعاً دلیل بودن خودمن در سینما تاثیر مستقیم و کار پدرم در خانواده بود و همه ما به واسطه پدر و تجربه های او وارد سینما شدیم نمی توان این موضوع را نفی کرد.

روزی که گریه کردم

همیشه کنار مادر بزرگ و عمه و عمو بوده اید. آیا هنوز هم همان خانواده احساسی و به هم متصل هستید که ما از بیرون می بینیم؟

رضا: جاب این سوال را باید از غزل بپرسید.

غزل: صددرصد همان صمیمیتی که دیگران تصور می  کنند در خانواده رضا وجود دارد. رابطه همه اعضای خانواده با هم خیلی نزدیک تر از بقیه خانواده هاست. ما هم همه و خاله داریم اما به این شکل در زندگی هم سهم نداریم. ولی خانواده رضا خیلی عاطفی اند و به هم وابستگی دارند.

این جداشدن از خانواده بعد از ازدواجت چقدر برایت سخت بود.

رضا: من از 15 سالگی ام زندگی مجردی را تجربه کردم یعنی از خانواده ام جدا شدم . در فاصله این 15 سالی که تنها زندگی می کردم و بیشتر دوستانم در کنارمن ازدواج کردند متاسفانه بعضی ها طلاق هم گرفتند. حتی دوباره ازدواج کردند و بچه دار هم شدند ولی من هیچ وقت ازدواج نکردم با اینکه از خانواده ام جدا شده بودم همچنان در کنار همدیگر بودیم. مثلا من با مادر بزرگم 2 روز یک بار صحبت می کنم، یا با عمه ام رابطه نزدیکی دارم، با پدر، مادر و خواهرم هم که خیلی بیشتر. ما هرموقع که وقت کنیم دور هم هستیم. این دور همی ها جزء برنامه های اصلی زندگی مان است.

و شب عروسی گریه نکردی؟

رضا: نه اصلا گریه نکردم. غزل دور شدن از پدرو مادرش  برایش آسان نبود و خیلی جای خالی پدرو مادرش را احساس می کرد اما به حد گیره و زاری نرسید.

من اولین بار که خانه گرفتم و از خانه پدرم وسایلم را جمع کردم که به خانه خودم ببرم، این اتفاق برایم افتاد. مادرم و خواهرم گریه کردند اما فقط همان یکبار گریه کردند. چون زمانی که در خانه بودم خیلی شر بودم و همه را اذیت می کردم! بعد از ررفتنم خانواده ام به آرامش رسیدند!
دارم کیک می پزم حرفه ای

تو از 15 سالگی فعالیت کاری داشتی و دستت در جیب خودت بود.

بله وقتی تصمیم گرفتم تنها زندگی کنم پدرم به من گفت باید دیگر دستت هم در جیب خودت باشد. ندارم و پول آب و برق و تلفن من را بدهید وجود ندارد. من اصولا آدمی نیستم که یکجا بنشینم، یعنی همین الان که مجبورم خانه نشین باشم زدم به کار شیرینی پزی و آشپزی مرتب کیک می پزم و می فرستم برای دوستانم. یعنی اینکه بخواهم تنها بنشینم و فیلم ببینم کلافه ام می کند. با توجه به اینکه نور آفتاب و هوای بیرون برایم ضرر دارد تصمیم گرفتم بروم لوازم تخصصی شیرینی پزی بخرم و شروع کنم به شیرینی پزی بعد با سامان گلریز صحبت کردم کلاس آشپزی به من معرفی کرد که بروم دوره آشپزی تخصصی ببینم.

غزل: رضا کلا نمی تواند در خانه بماند آدمی است که در کل آرام و قرار ندارد.

بیماری رضا داود نژاد

در شیرینی پزی به چه مراحلی رسیدی؟

رضا: به مراحل خوبی رسیدم.

غزل: روزی دو مدل شیرینی می پزد آن هم شیرینی حرفه ای.

تصمیم نداری نمایشگاه برگزار کنی؟

نه، برگزاری این نمایشگاه ها کار بقیه بازیگرهاست؛ کار من نیست ( می خندد) .

زندگی با رضا با آن تصوراتی که در ذهنت بود تطبیق داشت یا با آدم جدیدی روبه رو شدی؟

غزل: یکسری از خصوصیات رضا را می شناختم اما خب یکسری چیزها هم هست که در زندگی با آن روبه رو شدم اما آنقدر مسئله دار نبود که جا بخورم. اگر کسی خوب زندگی کند فرقی نمی کند که سینمایی باشد یا غیر سینمایی.

البته شاید دلیل آن هم آشنایی شما با فضای سینما از قبل بوده است.

غزل: بله، خواهر من چندین سال است که در سینما  فعالیت دارد من هم با او به سرصحنه می رفتم و بااین فضا آشنا بودم.

بدترین قسمت زندگی با یک بازیگر چیست؟

رضا: غزل نسبت به من خیلی آدم آرامی است. بعضی  وقت ها به صحنه که می آید همه از من شکایت می کنند. همه به او می گویند «غزل تو چطور با او زندگی می کنی؟ ! رضا ارام و قرار ندارد». من در صحنه آدم پرانرژی ای هستم و حتی شده که ترقه بر تکانم! بچه ها همیشه از شلوغ کاری های من شکایت دارند. غزل هم گاهی صدایش در می آید که بابا رضا کمی مراعات کن.

فیلم های رضا داوود نژاد

فراری (۱۳۹۵)
کلاس هنرپیشگی (۱۳۹۰)
خیابان‌های آرام (۱۳۸۹)

دردسر بزرگ (۱۳۸۹)
زنها شگفت انگیزند (۱۳۸۹)
کنسرت روی آب (۱۳۸۹)
مرهم (۱۳۸۹)

همه چی آرومه (۱۳۸۹)
نیش زنبور (۱۳۸۸)
تیغ زن (۱۳۸۷)

چپ دست (۱۳۸۴)
هوو (۱۳۸۴)
هشت پا (۱۳۸۳)

روایت سه‌گانه (اپیزود دوم، شوخی‌های خدا) (۱۳۸۲)
بانوی کوچک (۱۳۸۰)
بچه‌های بد (۱۳۷۹)

مصائب شیرین (۱۳۷۷)
بی‌پناه (۱۳۶۵)

سریال های رضا داود نژاد

پنجری
پشت کنکوری ها
نون و ریحون

بیوگرافی رضا داود نژاد و همسرش غزل بدیعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

کوروش تهامی و همسرش جدیدش پونه یزدانی و همسر سابقش شبنم طلوعی

کوروش تهامی

بیوگرافی و زندگینامه

کوروش تهامی بازیگر سینما و تلویزیون متولد 4 اردیبهشت 1350 در تهران می باشد و 46 سال سن دارد.

تحصیلات : تهامی دارای مدرک لیسانس تاتر از دانشگاه آزاد می باشد. 

کوروش تهامی فعالیت بازیگری و  هنری خود را از سال 1375 با حضور در فیلم سینمایی سینما سینماست ساخته سید ضیا الدین دری آغاز نمود. 

وی در سال 85 با بازی در سال زیر تیغ به خوبی شناخته شد . همچنین در سال 89 نیز در سریال ملکوت با بازی در یک نقش متفاوت در یادها ماند . آخرین حضور او در تلویزیون نیز بازی در سریال گمشدگان به کارگردانی رضا کریمی می باشد که تابستان 96 روی آنتن میرود .

ازدواج ها و همسران

کوروش تهامی تا کنون دوبار ازدواج کرده است , بار شبنم طلوعی که این ازدواج منجر به طلاق شان گردید و همسر سابق او هم اکنون در شبکه انگلیسی من و تو حضور دارد. اما ازدواج دوم او با پونه یزدانی بوده است که هم اکنون با یگدیگر زندگی میکنند.همسر جدید کوروش تهامی.

کوروش تهامی و همسرش

گفت و گو با کوروش تهامی و همسر جدیدش پونه یزدانی

ماجرای آشنایی و ازدواج

کورش : نحوه آشنایی ما خیلی هنری بود (می‌خندد). همسرم برای خرید یک سی‌دی موسیقی وارد مغازه‌ای شد که من هم داشتم از آنجا خرید می‌کردم و اتفاقا من هم آن موسیقی را خیلی دوست داشتم. وقتی دیدم ایشان سخت مشغول توضیح دادن هستند و فروشنده هم متوجه نمی‌شود، وارد معرکه شدم و با توضیحاتم که البته کمی هم مخصوص بود، مغازه‌دار را متوجه کردم موسیقی کار کیست و خواننده آن آلبوم چه کسی است.

پونه یزدانی : خیلی جالب بود. کورش عینک بزرگی زده بود و من نشناختمش. آمد جلو و گفت بگذارید کمک‌تان کنم. فکر کنم دلش سوخته بود (می‌خندد). چون من هرچه توضیح می‌دادم فروشنده اصلا متوجه نمی‌شد. به هرحال کورش آمد و قسمتی از آن آواز را خواند و من با کمال تعجب گوش می‌کردم. بالاخره جناب فروشنده متوجه شد ما از کدام آلبوم و کدام خواننده حرف می‌زنیم. آن روز را فراموش نمی‌کنم، اتفاق بسیار جالبی بود.

کورش : اولین جرقه آشنایی ما آنجا بود و بعد هم رفت‌وآمد‌های معمول و خواستگاری و ازدواج.

همسر کوروش تهامی

اینستاگرام کوروش تهامی : instagram /Kooroshtahami

درهمه کارها مشارکت و مشورت داریم

کورش : خدارا شکر ارتباط بسیار خوبی با هم داریم و از بودن در کنار هم لذت می‌بریم. زحمت بسیاری از هماهنگی‌های زندگی‌مان مانند سفرها، دیدارهای خانوادگی، رفت‌وآمد و. . . برعهده همسر عزیزم است و اوست که در زندگی مشترک‌مان مراقب خیلی از مسائل است.

پونه : ما از همان ابتدای ازدواج بنا را بر مشارکت و مشورت گذاشتیم و من هم همیشه سعی می‌کنم در تمام کارها با هم همفکری داشته باشیم و معمولا کمتر اتفاق می‌افتد کاری را بدون مشورت با هم انجام دهیم.

به خواسته‌های یکدیگر احترام می‌گذاریم

کورش : فکر می‌کنم رمز ارتباط خوب‌مان به‌خاطر احترام گذاشتن به خواسته‌های یکدیگر است. ببینید زندگی مشترک یک اتفاق دوطرفه است. به نظر من در زندگی زناشویی هرگز نباید صرفا به توقعات، خواسته‌ها یا حتی آرزوهای خود فکر کنیم و همیشه باید بدانیم 50 درصد این قضیه همسرمان است.

اینکه شخصی تصمیم گرفته در تمام شرایط همراه شما باشد و البته ثابت کرده که چنین است، در این روزگار ارزش این را دارد که برایش جان بدهی؛ بنابراین احترام گذاشتن به خواسته‌ها و علایق و مشورت کردن‌هاست که باعث استحکام روابط و درنتیجه علاقه و محبت می‌شود.

پونه : من هم در این زمینه با همسرم موافقم. وقتی در زندگی زناشویی طرف مقابل برای شما اهمیت قائل شود و این اهمیت و توجه برای هر دو طرف ثابت شود، احساس خواهید کرد به تکیه‌گاه درستی اتکا کرده‌اید و به این شکل، ارتباط‌ها هم خوب می‌شود و استحکام و البته دوام پیدا می‌کند.

بیوگرافی کوروش تهامی

برنامه‌ریزی سفرها با همسرم است

پونه : تفریحات مشترک ما زیاد است؛ سفر، سینما، خرید، پیاده‌روی و البته رستوران و. . .

کورش : ما واقعا به سفر خیلی علاقه داریم و برای سفرهای‌مان هم بسیار برنامه‌ریزی می‌کنیم که البته تقریبا همه این برنامه‌ریزی‌ها توسط همسر عزیزم انجام می‌شود. ما طی سال و به فراخور فرصت‌ها و زمان‌های فراغت، برای سفر برنامه می‌چینیم. به نظر ما سفر باعث می‌شود آدم‌ها بهتر خودشان را بشناسند و البته دیدن مکان‌های جدید و زیبا و همینطور برقرار کردن ارتباط با آدم‌های جدید روحیه هر شخص را عوض می‌کند و باعث نشاط می‌شود.

پونه : سفر باعث ایجاد حس شادی در انسان می‌شود؛ ضمن اینکه شما می‌توانید با یک سفر خاطره‌انگیز خستگی‌های روحی که به واسطه کار یا روزمرگی سراغ‌تان آمده از خود دور کنید. من فکر می‌کنم با کمی برنامه‌ریزی اصولی همه می‌توانند به سفر بروند و با دیدن جاهای جدید و نو روح‌شان را تازه کنند. غیر از این سفرهای گروهی هم می‌تواند خیلی جذاب و به یاد ماندنی باشد. من یکی از طرفداران سفرهای دسته‌جمعی هستم.

کورش : درکنار سفر که شاید تفریح اصلی ما باشد، اهل سینما رفتن هستیم و در خانه هم فیلم زیاد می‌بینیم. خرید جزء برنامه‌های اصلی ماست چون هر دو به شکل عجیبی عاشق خرید کردن هستیم (می‌خندد). من حتی خرید از سوپر مارکت را هم دوست دارم. پیاده‌روی و رستوران هم جزو تفریحات ماست. من مطالعه را هم خیلی دوست دارم و به‌شدت روزنامه‌خوان هستم.

عکسهای کوروش تهامی

در رشته گریم آموزش دیده‌ام

پونه : من در رشته گریم آموزش دیده‌ام و این رشته را که اتفاقا مرتبط با عالم سینما و هنر است خیلی دوست دارم. هنوز این فرصت را نداشته‌ام که در این رشته فعالیت کنم اما می‌دانم کاری جذاب و البته سخت است.

همه نقش‌های کورش را دوست دارم

پونه : انتخاب یکی از کارهای همسرم واقعا سخت است. همه کارهای ایشان را دوست دارم؛ چون می‌دانم و می‌بینم برای اجرای تک‌تک نقش‌های‌شان چقدر وقت و انرژی می‌گذارند. همه کارهای‌شان دوست‌داشتنی هستند؛ چون هیچکدام سرسری اجرا نشده و پشت تمام‌شان فکر و انرژی بوده. اصلا مگر کورش تهامی تابه حال کار بد هم داشته؟!

زندگی با یک بازیگر راحت نیست

پونه : زندگی با یک بازیگر به‌هرحال راحت نیست. کورش یک رویه کاملا منحصر به فرد در این حرفه دارد و بسیار محترمانه با خودش، همکارانش و حرفه‌اش برخورد می‌کند. برای کورش خیلی مهم است که نگاه مردم نسبت به این حرفه پاک باشد و به همین دلیل آگاهانه خیلی مسائل را رعایت می‌کند. همسرم معتقد است از این حرفه نباید سوءاستفاده شود، هر کسی نباید وارد آن شود و کسی هم نباید خدای ناکرده آلودگی وارد این حرفه کند.

شاید باورتان نشود ولی گاهی ساعت‌ها از دست بعضی آدم‌ها حرص می‌خورد و با خودش کلنجار می‌رود که چطور می‌شود غیرمستقیم آنها را متوجه اشتباه‌شان کرد تا به آنها برنخورد. کورش همه این دغدغه‌ها و نگرانی‌هایش را با من در میان می‌گذارد و می‌دانم و درک می‌کنم که چقدر حواسش به همکاران و مسائل مرتبط با کارش هست و از اتفاقات اینچنینی متاثر می‌شود.

گذشته از اینها کار بازیگری مانند بسیاری از مشاغل نیست که زمان مشخصی داشته باشد و ساعت کاری در آن از قبل به شکل دقیق اعلام شود. یعنی خیلی اوقات ساعات کاری همسرم بیشتر از آن چیزی می‌شود که ما تصور می‌کردیم؛ بنابراین تمام قول و قرارهای‌مان به هم می‌خورد و حتی ممکن است بعضی از دوستان یا فامیل ناراحت شوند که چرا ما مثلا وقتی دعوت‌مان کرده‌اند نتوانسته‌ایم به خانه‌شان برویم. البته من معمولا سعی می‌کنم با برنامه‌ریزی و صحبت کردن با این عزیزان قضیه را درست کنم، خب بالاخره این شغل همسر من است و می‌دانم حرفه‌اش برایش چقدر عزیز و مهم است.

کورش : از همسرم به‌خاطر درک این موضوع تشکر می‌کنم.

همسرم حواسش به تغذیه‌مان است

کورش : ورزش در زندگی‌مان جایگاه مهمی دارد. به هرحال بدن یک بازیگران یکی از ابزارهای کار اوست و نباید از فرم خارج شود. خوشبختانه همسرم بسیار پیگیر تغذیه سالم و نوشیدن آب به شیوه صحیح در روز و این قبیل مسائل است که برای هر فرد ازجمله یک بازیگر خیلی مهم است.

پونه : تغذیه سالم نقش مهمی در سلامت روح و جسم دارد. خب روزی هشت لیوان آب که باید میل شود. در مورد تغذیه هم ما معمولا صبحانه را کامل صرف می‌کنیم. برنجی که در خانه ما صرف می‌شود برنج قهوه‌ای است و با غذاهایی کم روغن و کم نمک سرو می شود. روغن هم معمولا یا روغن زیتون است یا روغن کنجد. سبزی و میوه هم همیشه در برنامه غذایی‌مان است؛ مخصوصا عصر‌ها یا شب‌ها که حتما سعی می‌کنیم میوه تازه صرف کنیم.

مشارکت در خانه‌داری

کورش : خداراشکر در همه کارهای‌مان مشارکت داریم. به‌هرحال قرار نیست همه کارها سر یک نفر انباشته شود. در مورد کارهای منزل هم همیشه با هم تقسیم کار می‌کنیم. به‌نظرم در زندگی مشترک همه چیز باید به اشتراک گذاشته شود؛ حتی کارهای خانه (می‌خندد).

خرید هدیه وظیفه یک مرد است

کورش : من فکر می‌کنم وظیفه یک مرد است که در مناسبت‌های مختلف برای همسرش هدیه بخرد و اهمیت او را در زندگی فراموش نکرده و به این شکل یادآوری کند.

پونه یزدانی: من هم همین نظر را دارم و معتقدم باید به همسرمان در مناسبت‌های مختلف مثل تولد، عید، سالروز ازدواج و. . . هدیه بدهیم و البته هدیه بگیریم (می‌خندد). این جور کارها ممکن است در نگاه اول خیلی مهم به‌نظر نرسند اما در بطن خود باعث می‌شوند زوج‌ها بیشتر به هم علاقه‌مند شوند و رابطه و درنتیجه زندگی‌شان زیباتر شود.

به داشتن فرزند فکر می‌کنیم

پونه : می‌دانیم ورود فرزند به زندگی زوج‌ها مسوولیت سنگینی با خود به همراه می‌آورد ولی به داشتن فرزند فکر می‌کنیم.

کورش تهامی: کاملا با همسرم موافقم. بچه‌دار شدن در کنار شیرینی‌هایش، مسوولیتی سنگین است و باید قبل از داشتن فرزند خوب در موردش فکر کرد و آگاهانه تصمیم گرفت.

حرف آخر

کوروش : دوست دارم به عنوان حرف پایانی چند جمله عرض کنم «ما جزو ثروتمند‌ترین آدم‌های جهان هستیم چون خدا را در زندگی‌مان داریم. خدایا سپاس به‌خاطر این همه حضورت در زندگی‌مان. . .» .

کوروش تهامی

سریال های کوروش تهامی

1385 زیر تیغ
1386 ساعت شنی
1387 شب می گذرد

1388 خسته دلان
1389 ملکوت
شوق پرواز
تبریز در مه
قلب یخی
عصر پاییزی
گمشدگان – 1396

خانواده کوروش تهامی

لیست فیلم های سینمایی

1375 سینما سینماست
1376 ساحره
1378 دفتری از آسمان
شراره

1379 مریم مقدس
1382 این زن حرف نمی زند
1383 به رنگ ارغوان
از دوردست

شبانه
امیر بنکدار
1385 سرگیجه
نسل جادویی

1386 آن مرد آمد
1389 برف روی شیروانی داغ
1391 بی خداحافظی

1391 دل بی قرار
1393 آشوب
1394 رگ خواب

فیلم های تلویزیونی کوروش تهامی

1380 گنج
1384 زندگی برگ برگ
1387 شبهای خرمشهر
1388 خانه ای در غبار
1387 ماه از روی سکو
1389 بازی مهره سفید

کوروش تهامی و همسرش جدیدش پونه یزدانی و همسر سابقش شبنم طلوعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

بیوگرافی دانیال عبادی و همسرش

 دانیال عبادی

بیوگرافی و زندگینامه اش

دانیال عبادی بازیگر سینما و تلویزیون در تاریخ 5 شهریور ماه سال 1361 در مشهد متولد شده است و 35 سال سن دارد. پدرش اهل مشهد و مادرش تهرانی می باشد.

تحصیلات : وی دارای مدرک کارشناسی ارشد مدیریت اجرایی (MBA)  است. 

دانیال عبادی فعالیت هنری و بازیگری خود را در سال 1385 با بازی در فیلم غیر منتظره به کارگردانی محمد هادی کریمی آغاز نمود. 

ازدواج و همسر

دانیال عبادی تاکنون ازدواج نکرده است و مجرد می باشد.

«در شرایط فعلی به خاطر مشکلاتی که ما با آنها مواجه شده ایم فکر می کنم نه تنها من بلکه اکثر مردم دغدغه مسائل کاری و اقتصادی را دارند.»

شاید خیلی از طرفداران این بازیگر جوان و خوش قیافه دوست داشته باشند بدانند او درباره ازدواج چه نظری دارد و آیا تصمیم ندارد از مجردی دربیاید و به جمع متاهل ها بپیوندد؟ او در این مورد می گوید: «از نظر من ازدواج یک اتفاق است و اینطور نیست که من تصمیم بگیرم یا نگیرم، فکر می کنم خودش بر اساس نیاز من به موقع شکل می گیرد. من هم دوست دارم صبر کنم و ببینم این اتفاق کی برایم پیش خواهد آمد.»

دانبال عبادی و همسرش

چگونگی ورود به بازیگری

من فیلمنامه نویسی را دوست داشتم . دو ٬ سه تا کار کوچیک هم کرده بودم در حد سیناپس و طرح اولیه برای فیلم کوتاه . من کارهای دکتر کریمی را خیلی دوست داشتم و دنبال می کردم مخصوصاً رستگاری در هشت و بیست دقیقه ٬ شمعی در باد و … ٬ فیلمنامه هایش را خیلی دوست داشتم ٬مخصوصاً فیلمنامه رخساره را وهمین طور هم که پیش می رفت کارهای جدیدشون.

 شهاب حسینی دوست عزیز من ٬ خیلی عزیز من ٬ من را معرفی کرد به دکتر کریمی برای بازی ، چون ایشان در جریان داستان فیلم بودند و می دانستند دکتر تست های متعددی گرفته اند ولی به چهره و بازی ایده آلشان نرسیده اند. ایشان مرا برای بازی معرفی کردند، درحالیکه خودم درجریان نبودم، از تمام کمک های شهاب عزیزم و اعتمادی که به من کرده اند ومرا معرفی کرده اند و بعد اعتماد به نفسی که به من در جریان بازی بخصوص در صحنه هایی که در خدمتشان بودم بسیار سپاسگزار. آقای دکترهم پیشنهاد تست را به من دادن که من هم تست دادم و قبول شدم . این شد که اصل داستان تغییر کرد اما کماکان بدنبال فیلمنامه نویسی هم هستم اگر خدا بخواهد .

علاقه به روزش

«ورزش جزو لاینفک زندگی است. اگر هم بخواهم نمی توانم ورزش نکنم. قبل از هر چیزی در زندگی ام یک ورزشکار بودم. از بچگی ورزش می کردم و چند سالی هم جزو تیم ملی خردسالان و نونهالان ژیمناستیک بودم. بعد از آن 4 سال جزو تیم ملی نوجوانان و جوانان کاراته بودم و به صورت حرفه ای کاراته کار می کردم. ورزش های دیگر مثل شنا، دوومیدانی و ورزش های توپی مثل بسکتبال را هم همیشه دنبال کرده ام. البته تازگی به ورزش های جدید علاقه مند شدم. مثل اتومبیلرانی و موتورسواری کراس. برای حرفه بازیگری به طور مرتب بدنسازی کار می کنم وهمیشه هم سعی می کنم بدنم را روی فرم نگه دارم.»

بیوگرافی دانیال عبادی

اینستاگرام دانیال عبادی : instagram.com/Danialebady

دانیال عبادی

گفتگو با دانیال عبادی

در مدرسه چطور دانش آموزی بودید؟
(می خندد) شیطان بودم ولی مشکل انضباطی نداشتم.  در دانشگاه درس خوان تر شدم و به تازگی مدرک کار شناسی ارشدم را گرفته ام.

در انشاهای مدرسه وقتی موضوع می خواهید در آینده چه کاره شوید بود، هیچ وقت نوشته بودید بازیگر؟
راستش از انشا بدم می آمد چون بلد نبودم بنویسم. هیچ وقت هم ننوشته بودم که می خواهم بازیگر شوم  ولی از بچگی دوست داشتم این اتفاق بیفتد.

در سینمای ایران الگویی برای خودت داری ؟

من به هیچ عنوان الگویی برای خودم ندارم ٬ یادمه یک استاد داشتیم همیشه میگفت: “الگوبرداری ممنوع ٬ یعنی سقوط . الگو سازی بسیار” . یعنی تو زمانی که به جایی برسی که از یک الگو، الگو برداری کنی میشی کپی که نهایتش میشه کپی برابر اصل ولی باز هم کپی هستی. ولی اگه تو الگو سازی بکنی برای خودت ٬ یعنی رل مادل (Role Model) داشته باشی خوبه ، با خودت بگی چطور دیگرانی که شرایط فیزیکی و هوشی و عاطفی یکسانی با تو دارند ودر همان جامعه زندگی می کنند می توانند موفق شوند ولی تو نتوانی، پس تلاش کنیم ، برنامه داشته باشی و به خدا توکل کنی که تو هم به آن چیزی که به نظرت موفقیت است برسی. این یعنی الگوسازی ، اما اینکه غایت تلاش تو این باشد که بشوی عین کسی که الگوی تو بوده غلط است .

در مدرسه تئا تر کار می کردید؟
در دبستان کار می کردم و همین طور در دبیرستان که در حد همان کار آموزشگاهی بود.

عکس دانیال عبادی

چطور شد که ستاره نشدم

 وقتی دانیال عبادی کارش را شروع کرد خیلی ها پیش بینی می کردند او به زودی به یک ستاره بدل خواهد شد و جای ستاره هایی مثل رضا گلزار و بهرام رادان را خواهد گرفت، پیش بینی ای که هیچ وقت نه در مورد او نه بعضی دیگر از هم نسل های او مثل مصطفی زمانی اتفاق نیفتاد.

عبادی در این باره می گوید: «اینکه من و هیچ کدام از هم دوره ای هایم ستاره نشدیم به خاطر این بود که کلا سینمای ما جلوی روند ستاره شدن بازیگران را گرفته است. یعنی ما یک مقطع کوتاهی را داشتیم که این ستاره سازی به حد اعلای خودش رسید و بعد از آن این روند رو به افول رفت و جلوی آن را گرفتند. یعنی نگذاشتند که این اتفاق دیگر بیفتد و شاید نمی خواهند که سینمای ما ستاره ای داشته باشد. من هم جزو بازیگرانی بودم که قربانی این تصمیمات شده ام و فکر می کنم حالا ما باید راه و روش دیگری را باید برای ستاره شدن انتخاب کنیم. ما باید سعی کنیم انتخاب های درستی داشته باشیم و همینطور از روش های دیگری که در صنعت سینما وجود دارد استفاده کنیم اما دیگر کار به آن راحتی سابق نیست که صرفا یک بازیگر خوش قیافه و جوان بیاید چهارتا کار نقش یک بازی کند و ما دیگر از فردا به او ستاره بگوییم.»

هنوز هم در برخی موقعیت ها دچار حس شب امتحان می شوید؟
تعریف حس شب امتحان برای هر کسی فرق می کند، برای من حسی بود توأم با ترس و استرس. وقتی شرایط ما با حسمان سازگار نباشد این اتفاق می افتد ولی ما در این دوره و زمانه سعی می کنیم حس هایمان را با شرایطمان سازگار کنیم.

دانیال عبادی

بزرگ ترین ترس شما چیست؟
من بسیار منطقی هستم و معتقدم که از چیزی نباید ترسید، اگر هم ترسی باشد از چیزی است که نتوان برایش دلیل و توجیهی پیدا کرد. من تمام تلاشم را برای کارم می کنم اما فکر اینکه راه را اشتباه رفته باشم و به نتیجه دلخواهم نرسم، ترس که نه، نوعی قلقلک برایم به دنبال دارد.

ازدواج دانیال عبادی

فیلم های سینمایی دانیال عبادی

۱ –  دو عروس (۱۳۹۴) 
۲ –  آتش بس2 (۱۳۹۳) 
۳ –  دریاکنار (۱۳۹۳) 
۴ –  مجرد 40 ساله (۱۳۹۳) 
۵ –  کالسکه (۱۳۹۲) 

۶ –  متل قو (۱۳۹۱) 
۷ –  کاغذ خروس نشان (۱۳۹۰) 
۸ –  پایان دوم (۱۳۸۹) 
۹ –  قبرستان غیرانتفاعی (۱۳۸۹) 
۱۰ –  یکی از ما دو نفر (۱۳۸۹) 

۱۱ –  امشب شب مهتابه (۱۳۸۷) 
۱۲ –  کریستال (۱۳۸۷) 
۱۳ –  غیرمنتظره (۱۳۸۵) 

سریال های دانیال عبادی

معراجی ها
راستش را بگو

حضور دانیال عبادی در برنامه دورهمی مهران مدیری در سال 96

دانیال عبادی در دورهمی

بیوگرافی دانیال عبادی و همسرش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

بیوگرافی علیرام نورایی و همسرش

علیرام نورایی

بیوگرافی و زندگینامه

علیرام نورایی بازیگر سینما و تلویزیون ایران متولد 18 فروردین 1356 در تهران است و 40 سال سن دارد.

تحصیلات : نورایی دارای مدرک لیسانس کامپیوتر می باشد. 

وی فعالیت هنری و بازیگری اش را از سال 1375 با حضور در صحنه تاتر آغاز نمود. 

وی فعالیت سینمایی خود را از سال 1384 با ایفای نقش در فیلم گرگ و میش ساخته قاسم جعفری آغاز نمود. 

او مربی ورزش پارکور در قاره کهن است. وی در زمینه ورزشهای رزمی نیز فعالیت دارد.

وی در بیشتر سریال ها و فیلم دارای نقش منفی است او با بازی در سریال ماتادور توانست به خوبی شناخته شود.

ازدواج و همسرش

علیرام نورایی متاهل است و چند سالی است که ازدواج کرده است.

علیرام نورایی و همسرش

چند سال است که ازدواج کرده اید؟

سه سال است متاهل شده ام و زندگی خیلی خوبی دارم. امیدوارم چشم نخوریم. (می خندد) همسرم هنرمند نیستند اما هنر سینما را دوست دارند. در مورد پیشنهادهایم با ایشان صحبت می کنم و در قبول نقش ها از مشورت های ایشان استفاده می کنم.

همسر علیرام نورایی

گفت و گو با علیرام نورایی 

بازیگری را چگونه آغاز کردید؟

بازیگری را 20 سال پیش و با حضور در صحنه تئاتر آغاز کردم. در دانگاه مهندسی نرم افزار کامپیوتر می خواندم و با بچه های هنر دانشگاه رفاقت داشتم. تا اینکه تا اینکه دانشجویان تئاتر دانشگاه مان به من پیشنهاد بازی در تئاترشان را دادندوقتی برای اولین بار حضور در صحنه تئاتر را تجربه کردم، به شدت به آن فضا علاقه مند شدم و دیگر نتوانستم از ان جدا شوم.

علی رام نورایی

اینستاگرام علیرام نورایی : instagram / alirum.nurai

سرگرمی های شما چیست؟

سریال های خوب جهان به خصوص آنهایی که پروداکشن بزرگ دارند دنبال می کنم. نمی گویم به سریال های آن ئر آبی اعتیاد دارم اما معمولا اگر ببینم درباره سریالی نظرات مثبت زیادی وحود دارد ودوستان و همکارانم درباره شان صحبت می کنندسعی می کنم برای تماشایش حتما وقت بگذارم.

آسپرین به سریال های خارجی شباهت دارد؟

شاید شباهت سریال آسپرین به سریال های خارجی در رعایت استاندارد های هنری و فنی باشد. من آقای نجفی را به عنوان یک جوان خوش ذوق می شناسم و می دانم به شدت اهل تماشای فیلم و سریال هستند.

علیرام نورایی ,بیوگرافی علیرام نورایی ,عکس علیرام نورایی

بازی در نقش های اکشن را دوست دارید؟ چه اتفاقی در این سریال برای شما افتاد؟

بازی در نقش های اکشن همان قدر که جذاب است می تواند خطرآفرین هم باشد. من هم چون معمولا در این نقش ها ظاهر می شوم حوادث مختلفی را تجربه کرده ام، مثلا در سریال آسپیرین در یکصحنه ساده که نیاز به بدلکار هم نداشت دچا اسیب دیدگی شدم و کارم به بیمارستان کشید.

سکانس خیلی ساده ای بود اما حادثه ای رخ داد که اگر به خیر نمی گذشت می توانست تا ماه ها کار را تعطیل کند یا شاید هم خودم را تعطیل کند(می خندد) در این سکانس حرکت خاصی وجود نداشت به جز یک درگیری ساده و توی سر و صورت زدن اما در این صحنه و در همان درگیری ساده من با سر به زمین خوردم و پیشانی ام به یک سنگ اصابت کرد ؛ بنابراین بیهوش شدم و به کما رفتم. وقتی این اتفاق افتاد تقریبا 5 دقیقه کاملا بیهوش بودم و بعد از آن بچه های گروه من را به بیمارستان رساندند و حدود 2 ساعت هم در حالت گیجی به سر بردم. یک هفته هم به خاطر آن حادثه سردرد و گردن درد شدید داشتم و بخشی از پوست پیشانی ام هم کنده شد و حسابی شکل و قیافه ام به هم ریخت.

عکس علیرام نورایی
نقش منفی را دوست دارید یا مثبت را؟

شخصا بیشتر آثار جدی را دوست دارم و نقش های جدی برایم جذاب تر است بخصوص عاشق نقش های منفی هستم. این نقش ها خیلی جای کار دارند و بسیار چالش برانگیزند و می توانند تاثیرگزار از نقش های مثبت باشند چون در سینمای ما کلا نقش های مثبت خیلی کلیشه ای نوشته می شوند و برای مخاطب جذابیت ندارند اما نقش های منفی ابعاد پیچیده تری دارند و دست بازیگر را برای ایفای نقش باز می گذارند.

علیرام نورایی ,بیوگرافی علیرام نورایی ,عکس علیرام نورایی

فیلم های سینمایی علیرام نورایی 

 امپراطور جهنم (۱۳۹۵)
جشن تولد (۱۳۹۴)
یتیم خانه ایران (۱۳۹۴)
استرداد (۱۳۹۰)

قلاده های طلا (۱۳۹۰)
گلوگاه شیطان (۱۳۸۹)
نفوذی (۱۳۸۷)

گرگ و میش (۱۳۸۵)
بازنده (قاسم جعفری، ۱۳۸۳)

سریال ها و فیلم های تلویزیونی علیرام نورایی 

سریال آسپرین (فرهاد نجفی)
سریال جاده چالوس (احمد معظمی)
سریال ماتادور ( فرهاد نجفی)
اپیزودیک راهی به ملکوت(کریم سربخش)

مجموعه اپیزودیک سایکودرام
سریال شب آفتابی (قاسم جعفری)
سریال آخرین آواز ققنوس (مسعود تکاور)

سریال مسافری از هند (قاسم جعفری)
تله‌فیلم رفقای خوب (آرش معیریان)
سریال خواهران غم

سریال کمکم کن (قاسم جعفری)
سریال پول کثیف (جواد افشار)
سریال جابربن حیان (جواد افشار)

سریال از نفس افتاده (قاسم جعفری)
سریال شب مهتاب (شهرام باباپور)
سریال مردان تاریخ ساز (محمود معظمی)

سریال هوش سیاه (قسمت پنجم)(مسعود آب پرور)
سریال عملیات ۱۲۵ (قسمت نهم) (محمدرضا آهنج)
مجموعه اپیزودیک شاید برای شما هم اتفاق بیفتد اپیزود شب شکار (محمود معظمی)

سریال قفسی برای پرواز (یوسف سیدمهدوی)
سریال یک روز قبل (صادق کرمیار)
سریال اینترنتی نفوذ (آرش تیمورنژاد)

 

بیوگرافی علیرام نورایی

بیوگرافی علیرام نورایی و همسرش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

بیوگرافی نجمه جودکی و همسرش

نجمه جودکی

بیوگرافی و زندگینامه اش

نجمه جودکی مجری زن صدا و سیما در تاریخ 21 آبان سال 1371 در تهران متولد شده است و 25 سال سن دارد.

تحصیلات : وی فارغ التحصیل لیسانس معماری در دانشگاه آزاد و فیلم سازی و تدوین از سروش است.

نجمه فرزند اول خانواده اش می باشد و پدر وی اصالتا اخل خوانسار است .

در سن 14 سالگی اولین اجرای خود را به‌طور کاملا اتفاقی انجام داد و از آن‌جا بود که دنبال علاقه‌اش رفت. درست در زمانی که سودای حضور در تلویزیون را داشت به گفته زنده‌یاد مهران دوستی عمل کرد و در رادیو به گویندگی پرداخت.

آخرین اجراهای وی در تلویزیون برنامه مردم گرام از شبکه سه و برنامه ترانه باران از شبکه شما می باشد که در سال 96 پخش گردید.

ازدواج و همسر

همسر نجمه جودکی کیست ؟

نجمه جودکی متاهل است.وی در سال 1395 با مهدی پارسا زاده ازدواج کرده است .

عکس شوهر نجمه جودکی , همسر نجمه جودکی

نجمه جودکی و همسرش

عکس نجمه جودکی

سلفی نجمه جودکی ذر پشت صحنه برنامه اش با کمند امیرسلیمانی

گفتگو و مصاحبه با نجمه جودکی

در اجرا‌هایتان چقدر خودتان بودید؟

من خیلی آدم یکدستی نیستم و مدام در حال تغییر هستم. در طول زندگی شخصی‌ام نیز به همین صورت عمل می‌کنم. وقتی در حال اجرا هستم همیشه و در همه‌جا خوشحالم و لبخند از روی لبانم محو نمی‌شود.

همیشه سعی کردم قبل از اجرا‌هایم خیلی با آدم‌هایی که حالم را دگرگون می‌کنند در ارتباط نباشم که اجرایی خوب و عالی داشته باشم. در اجرا‌هایم کاملا خودم هستم، منتها خودمی که سعی کرده است در لحظه اجرا خودش را متعلق به مردم بداند و به هیچ‌چیز دیگری فکر نکند.

به این فکر می‌کنم که نجمه جودکی باشم که خودش از نوع تلویزیونی است؛ خودم را مدیون مردم می‌بینم و در آن یک ساعتی که اجرا می‌کنم مال مردم هستم، باید زندگی شخصی خود را فراموش کنم و با مردم باشم.

در اجرا‌هایتان خیلی بداهه صحبت می‌کنید، فکر نمی‌کنید این شیوه اجرا به جذب مخاطب لطمه وارد کند.

من چنین تفکری از اجرا‌هایم ندارم و فکر نمی‌کنم این شیوه اجرا از مخاطب من بکاهد. من کلا از متن فراری هستم و سعی می‌کنم در برنامه‌هایم نکته‌هایی از پیش تعیین شده‌ پیش خودم داشته باشم، مگر این‌که اتفاق خاصی بیفتد و با آن متن ارتباط برقرار کنم و در اجرایم از آن استفاده کنم. احساس می‌کنم در قالب گذاشتن مجری باعث بروز اتفاق خوبی در کار نخواهد شد و مردم ما را پس می‌زنند.

در دوربین زنده بداهه‌گویی کار بسیار مشکلی است، در این شرایط با مشکلات و استرس مواجه نمی‌شوید؟

در برنامه غیر‌زنده اجرا برایم خیلی سخت‌تر است، برنامه‌ای که اجرا در آن زنده است روح تازه‌ای در آن جریان دارد و احساس می‌کنم چون مردم به من نگاه می‌کنند این دوربین به من حرف می‌دهد و این بسیار زیباست.

به‌نظر من این بداهه‌گویی در برنامه زنده باید بیشتر اتفاق بیفتد. پله اول این است که خودت را نسبت به دیگران بیشتر قبول داشته باشی، به شرط این‌که به مرز غرور کاذب نرسی.

خودباوری و غرور هر دو یک کلمه است ولی کمی رنگ‌هایشان با هم فرق دارد، در این کار‌ها باید اعتماد به نفس داشته باشی و به خود‌باوری برسی. زمانی می‌توانی خودت را باور داشته باشی که قدر خودت را در لحظات بدانی.

بیوگرافی نجمه جودکی

رسانه ملی به‌نظر مخاطب اهمیت می‌دهد و با مجری که بخواهد اشتباه کند برخورد می‌کند. در این شرایط چه می‌کنید؟

کسی باید مجری شود که ادب و شخصیتش در راستای رسانه ملی باشد. من اگر بی‌ادبانه رفتار کنم، بیننده با این اشتباه من برخورد خواهد کرد. من در تنهایی خودم هم هیچ‌وقت با آدم‌ها نا‌محترمانه صحبت نمی‌کنم، کسی باید به این حیطه وارد شود که این چهارچوب‌ها را رعایت کند، چون او در قبال جامعه مسئول است.

دلیل این‌که دید مردم ما نسبت به قبل بسیار حساس‌تر شده‌ است، چیست؟

من احساس می‌کنم مردم ما آرام نیستند، من در این مدت که دوباره به تلویزیون بازگشتم، از فضای مجازی متنفر شدم، مدام مردم دنبال ایراد گرفتن هستند. قبلا فضای مجازی نبود و مردم راحت‌تر با مسائل برخورد می‌کردند، ولی در حال حاضر صبر مردم هم خیلی کم شده است و فقط منتظر سوتی و گاف هستند، این واقعا اشتباه است.

در شرایطی که فضای مجازی در بین مردم فراگیر شده است برای کم کردن حساسیتشان چه باید کرد؟

همه آدم‌ها خطا می‌کنند ولی ما مجری‌ها چون در اولویت دید هستیم، خطایمان هم در جلوی چشم قرار می‌گیرد. از کاه برایمان کوه می‌سازند. من نمی‌دانم چه باید کرد.

از «هفت ترانه» و نحوه حضورتان در این مجموعه برایمان بگویید.

من چهار سال در شبکه‌های داخلی ممنوع‌التصویر بودم و اجازه اجرا در شبکه‌های معاونت سیما را نداشتم. بعد از «سین مثل سریال» نوروز ۹۱ به شبکه شما و این برنامه دعوت شدم. در ابتدا نپذیرفتم، برنامه‌ای که مهمان نداشت و دکور بسیار ساده‌ای داشت جذب مخاطب برایش به سختی انجام می‌پذیرفت.

در نهایت قبول کردم و به‌عنوان مجری این برنامه شروع به فعالیت کردم و بدون جایزه رکورد یک میلیون و نیم میلیون پیامک را زدم. بعد از مدتی برای جذابیت بیشتر احساس کردم که باید حرفه‌ای خواننده‌ها را بیان کنم و در لابه‌لای برنامه این صحبت‌ها را بیان می‌کردم. این ایده، برنامه را جذاب کرد و با استقبال مردمی مواجه شد.

من «هفت ترانه» را دوست داشتم به خاطر این‌که به من اجازه داد خودم و قابلیت‌هایم را نشان دهم. این‌که برنامه‌ات را به چه صورت نمایش دهید که برای مخاطب جذاب باشد، واقعا در بهتر دیده شدن آن مجری موثر واقع می‌شود. من در «هفت ترانه» خیلی خودم بودم و این جزو افتخارات من است.

چطور شد به این اجرای راحت و بی‌دغدغه امروزی رسیدید؟

من کلا از چهارچوب متن فراری هستم و از اول به همین صورت بودم. در «هفت ترانه» بسیار به من خوش گذشت، سه سال این برنامه را اجرا می‌کردم، در اوج سریال‌های ماهواره‌ای این برنامه مخاطب را به سمت تلویزیون کشاند و پای این برنامه نشاند و از این بابت خیلی خوشحالم.

یک اجرای استاندارد در ایران چه نوع اجرایی است؟

به نظر من یک مجری خیلی نباید خودش را هم‌سطح با مهمانش بداند، باید گفت‌و‌گویی را ترتیب بدهد که بیننده حس کند باز مجری برنامه قهرمان دیده خواهد شد. من برنامه‌هایی که خیلی قربان صدقه مهمان می‌روند را نمی‌پسندم، باید در جاهایی از برنامه چالش هرچند کوچک ایجاد کرد که به یک چاشنی خوب در برنامه تبدیل شود.

مهران دوستی همیشه می‌گفت 10 ثانیه طلایی برنامه را از دست ندهید وقتی که شما شروع می‌کنید اگر در آن 10 ثانیه تیر را به مخاطب زدید همه‌چیز تمام است، ولی اگر نزدید مخاطب برنامه‌تان را‌‌‌ رها می‌کند و در اولویت بعدی قرار می‌گیرید.

با توجه به این‌که گویندگی در رادیو و اجرا درتلویزیون بسیار با هم متفاوت است، چطور به اجرا در تلویزیون رسیدید؟

خیلی از دوستان که از رادیو می‌آِیند به‌خصوص مجری‌های خانم با لحن کاملا رادیویی به اجرای برنامه می‌پردازند و صدا‌سازی می‌کنند، در رادیو تنها ابزار برای ارتباط با مخاطب صدایت است، ولی در تلویزیون با زبان بدنت هم باید با مخاطبت ارتباط برقرار کنید، این مجری است که باید بین تمام ابزار یک برنامه که در اختیارش گذاشته‌اند، تعادل ایجاد کند.

اولین گام گفت‌وگوی خوب است و در مراحل بعدی مطالعه حرف اول را می‌زند و بعد تک‌تک آدم‌هایی که یک برنامه را می‌سازند در بهتر دیده شدن آن برنامه موثر هستند.

عکسهای نجمه جودکی

آدرس اینستاگرام نجمه جودکی : instagram/najmehjoodaki

از اجرا در تلویزیون در کنار کدام مجری بیشتر لذت بردید؟

محمد سلوکی در تلویزیون جزو کسانی است که خیلی به من کمک کرد، مخصوصا در «سین مثل سریال» و «این‌جا ایران» است و همیشه از اجرا در کنار او لذت می‌برم.

نجمه جودکی به نظرتان چقدر توانسته تا به الان در اجرا موفق عمل کند؟

تا خواستم بال و پر بگیرم زمینم زدند. مردم تا من را شناختند در شبکه‌های داخلی نبودم، برای همین الان نمی‌گویم خیلی متفاوت هستم، اما مسائلی هست که دوباره در ارتباطم با مخاطب و نوع گفت‌وگویم دوباره از صفر شروع کردم، نتوانستم چالشی شروع کنم چون مردم نسبت به من گارد داشتند. با همه این‌ها فکر می‌کنم تا به این‌جا کار موفق عمل کردم.

وقتی حضور در برنامه «صبحی دیگر» را پذیرفتید استرس کمبود مخاطب نداشتید؟

به هیچ عنوان، مطمئن بودم «صبحی دیگر» پرمخاطب است. بخشی که من اجرا ‌کردم در مورد دکوراسیون داخلی بود و خیلی آن بخش را دوست داشتم که بسیار مورد توجه قرار گرفت.

حضورتان در تلویزیون از جام جم شروع شد، خودتان این تجربه‌ها را چطور دیدید؟

من دوسال «این‌جا ایران است» را با محمد سلوکی اجرا می‌کردم و برنامه خوبی بود. طبق ذائقه مردم ایران در خارج ازکشور ساخته شد و در زمان خودش توانست حال مردم را خوب کند.

درباره مصاحبه ات با پژمان بازغی در مردم گرام به این مسئله اشاره کردی که تا وقتی تلویزیون مجری دارد، نباید در مناسبت ها آنتن در اختیار بازیگران قرار بگیرد. می خواستی روش مدیران را به نقد بکشی یا با اجرای بازغی مشکل داشتی؟

من با اجرای پژمان بازغی هیچ مشکلی ندارم. به نظرم خیلی مجری خوبی است و کودک شو را هم خیلی خوب اجرا کرده. من خیلی کلی این حرف را زدم. منظورم به همه مدیرها و رسانه ملی بود نه بازغی.

اما روندی که در مصاحبه با پژمان بازغی پیش گرفتی طوری بود که به نظر می رسید این بازیگر را برای اینکه سوپراستار نشده متهم می کنی. بعد هم که یک مرتبه او را با محمدرضا گلزار در دو کفه ترازو می گذاری و مقایسه می کنی. اینطوری مهمان برنامه آزرده نمی شود؟

اصلا. معلوم است که من هیچ مشکلی با آقای بازغی ندارم. حتی وقتی آقای بازغی در اینستاگرامش پست گذاشت اصلا اسمی از من نیاورد. گفت و گوی ما کاملا حرفه ای بود. اگر مصاحبه کامل را دیده باشی من گفتم که چرا استار نشدید و پژمان بازغی گفت: «ما اصلا در ایران استار نداریم.»

نجمه جودکی مجری

اجراهای نجمه جودکی :

فرصت ویژه / کمی متفاوت / هفت ترانه / ترانه باران / سین مثل سریال / مثبت 17 / مردم گرام و …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil

بیوگرافی داریوش اسدزاده و همسرش

داریوش اسدزاده

بیوگرافی و زندگینامه

  داریوش اسدزاده بازیگر سینما و تلویزیون متولد 1 آذر 1302 در کرمانشاه می باشد و هم اکنون 94 سال سن دارد.

او فارغ التحصیل از دانشکده بازرگانی و دارایی است. وی فعالیت هنری خود را سال 1324 در تئاتر تهران آغاز کرد و از طرف مرکز هنرهای ملی به جشنواره تئاتر پاریس اعزام شد و بعد از مراجعت به کارگردانی تئاتر مشغول شد و در سال 1346 بنا به دعوت یکی از استودیوهای فیلمبرداری عازم مینالوتا آمریکا شد و در فیلم «در آمریکا اتفاق افتاد» به عنوان نویسنده و بازیگر فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد.

وی در سال 1365 به وطن بازگشت و درسینما و تلویزیون ایران مشغول شد. از دیگر فعالیت های وی می توان به سمت ریاست انجمن بازیگران سینمای ایران و در سه دوره جزء اعضای داوران فیلم های ایرانی خانه سینما اشاره کرد. او همچنین ریاست هیأت مدیره مؤسسه فرهنگی هنری «کیمیا» را عهده دار است.

پدرش ارتشی بود و زاده تهران و ساکن و بزرگ شده خیابان ری. او فرزند اول خانواده و دارای دو خواهر و یک برادر است. او تا پنج سالگی به همراه خانواده، در کرمانشاه زندگی کرد و در سال ۱۳۰۷ همراه با خانواده به تهران مراجعت کرده و دوره‌های تحصیلی از ابتدایی تا دانشگاه را در تهران سپری کرد.

داریوش اسدزاده در سال 91 نشان درجه یک فرهنگ و هنر را از سوی وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی دریافت نمود.

بواسطه رابطه خود با دولت مردان قبل از انقلاب و فعالیت وی در هنر در سال ۱۳۳۵ از طرف اداره کل هنرهایی زیبایی که دست داماد شاه بود برای بزرگترین فستیوال بین المللی تئاتر برای اولین بار بعنوان نماینده ایران عازم پاریس شد و به مدت سه ماه به تحقیق و مطالعه پرداخت

ازدواج و همسر

داریوش اسدزاده در سن 76 سالگی در سال 78 با طاهره خاتون میرزایی ازدواج کرده است، حاصل این ازدواج دو فرزند پسر بنام های کوروش و آرش می باشد.

عکس داریوش اسدزاده و همسرش

داریوش اسدزاده و همسرش

عکس دوران جوانی داریوش اسدزاده

عکسی قدیمی از دوران جوانی داریوش اسدزاده در سال 1320

گفتگو با داریوش اسدزاده 

* داریوش اسدزاده چگونه وارد عرصه بازیگری شد؟

این هنرمند می‌گوید: برخلاف میل پدرم وارد عرصه هنرپیشگی شدم. در شباب زندگی و نوجوانی آن زمانی که پدر زنده بود و من را به تعزیه و سیاه‌بازی می‌برد، خیلی علاقه‌مند به سیاه‌بازی شدم. پدرم می‌گفت اگر درس‌هایت را خوب بخوانی سیاه بازی می‌برمت. ما هم به هوای آن درسمان را خوب می‌خواندیم؛ البته جایی نبود، یک محلی بود روبروی پامنار و یک تئاتری بود به نام تئاتر سعادت، آنجا می‌رفتیم و کم کم علاقه‌مند به این کار شدیم. همچنین در عروسی‌هایی که سیاه‌بازها می ‌آمدند و کارهای نمایشی انجام می‌دادند. در سال 1319 برخلاف میل پدرم وارد عرصه هنرپیشگی شدم. بعد از سه سال که دوره دیدم دیگر یک هنرپیشه و هنرمند شده بودم و وارد تماشاخانه تهران شدم که البته در کتاب آخر که نوشتم همه را شرح داده‌ام. کار را ادامه دادیم، کمی پخته شدیم و بعد نویسنده و کارگردان شدیم. نقش اول تئاتر شدیم. از سال 1327 هم وارد سینما شدم. در سال 1335 بود که به جشنواره تئاتر پاریس از طرف اداره هنرهای ملی رفتم. به هر ترتیب دوران را این‌طور گذراندیم.

* داریوش اسدزاده  هنوز خسته نیست

اسدزاده با وجود اینکه 92 سال از خداوند عمر گرفته است از کارش احساس خستگی نمی‌کند و می‌گوید: هر کاری که عاشقش باشید، عشق داشته باشید، مثلا موزیسین باشید، نویسنده باشید یا بازیگر باشید وقتی عاشق باشید هیچ وقت خسته نمی‌شوید. حتی اگر 48 ساعت هم کار کنید. وقتی وارد کار اداری شده بودم وقتی دو ساعت پشت میز می نشستم فرار می‌کردم. اما در سینما این تجربه را داشتم که 48 ساعت بی‌خوابی بکشم، وقتی آدم عاشق باشد خیلی چیزها را تحمل می‌کند.

داریوش اسدزاده می‌گوید: من هنوز هم در سن 92 سالگی عاشقانه به کار ادامه می‌دهم. این کار بدون عاشقی ممکن نیست. من چندین دهه را پشت سرگذاشتم اما هنوز هم عاشق و علاقه‌مند این کار هستم.

داریوش اسدزاده

* هر چه آمدیم جلوتر عقب رفتیم!

وقتی از او می پرسیم چرا سریال‌های قدیمی حس خوبی داشتند؟ پاسخ می‌دهد: بشر رو به تکامل است؛ یعنی هر چه جلوتر می‌آید باید پیشرفت کند. در هر فنی، در هر حرفه‌ای و در هر شغلی. اگر این کار را نکند عقب می‌ماند. اما الان هر چه آمدیم جلوتر، عقب رفتیم و نتوانستیم جلو برویم.   

 * از وضعیت سریال‌ها و فیلم‌هایمان متأسف می‌شویم

داریوش اسدزاده اظهار می‌کند: وضعیت سریال‌ها و فیلم‌هایمان را که می‌بینیم، متأسف می‌شویم؛ البته می‌گوییم که خیلی خوب شده، ولی دروغ می‌گوییم. نمی‌خواهیم قبول کنیم کارها خوب پیش نمی‌رود؛ البته فیلم‌های خوبی هم داریم. در سال، 100 فیلم ساخته می‌شود اما وقتی شما آن‌ها را نگاه می‌کنی شش – هفت فیلم قابل نمره دادن است.

داریوش اسدزاده بازیگر پیشکسوت می‌گوید: آدم بعضی فیلم‌ها را وقتی نگاه می‌کند، یاد فیلم «دختر لر» در سال 1312 می‌افتد. متأسفانه الان خیلی از کارها از نظر سوژه، داستان و کارگردانی ضعیف است.

* «سمندون»؛ اولین کار داریوش اسدزاده بعد از انقلاب
این هنرمند با اشاره به اینکه کارهای زیادی قبل و بعد از انقلاب داشته است، می‌گوید: قبل از انقلاب در 100 فیلم بازی کردم. بعد از انقلاب هم در 100 فیلم بازی کردم، تئاتر بازی کردم و نویسندگی کردم. بعد از انقلاب هم خیلی کارها داشتم. بعد از انقلاب وقتی که آمدم اولین کارم «سمندون» بود و بعد «خانه سبز» و «همه فرزندان من» بود.

عکسهای داریوش اسدزاده

* خاطرات اسدزاده از زنده‌یادان خیرآبادی و شکیبایی
اسدزاده به ارتباط خانوادگی و صمیمی‌اش با خسرو شکیبایی اشاره می‌کند و با بیان خاطره‌ای از او، توضیح می‌دهد: با آقای خسرو شکیبایی خیلی صمیمی بودم، رفت و آمد داشتیم، به خانه ما می‌آمد و با خانواده‌اش – پسر و همسرش – آشنا بودم. با خانم خیرآبادی هم که از سال 1326 در تئاتر کار می‌کردیم، صمیمی بودیم. انسان شاد و گرمی بود و تقریبا یک فامیل بودیم و این صمیمیت بود که کار را گرم می‌کرد. این صمیمیت است که الان تصنعی است و نیست. دیگر آن صمیمیت را نداریم. به داستان‌هایی که می‌توانستیم آن زمان بپردازیم دیگر نیست. اگر هم باشد خیلی کم است. این‌هایی که من می‌بینم کارهای قشنگی نیست.     

* کارهای قدیم خیلی بهتر از الان بود

وقتی از او می‌پرسیم آخرین سریال خوبی که دیدید چه بود؟ می‌گوید: کارهای خوبی که دیده باشم درست یادم نمی‌آید. ذهنم به یغما رفته است، این طبیعت خیلی ظالم است. اما خوب کارهای خوب هم داشته‌ایم. «خانه پدری» بد نبود. بنابراین کارهای قدیم خیلی بهتر از الان بود. اما الان چیزی که بتوانم بگویم ندارم.

* نپرسید! من نمی‌توانم چیزی بگویم
وقتی از داریوش اسدزاده می‌پرسیم چرا هنرپیشه‌های الان چهره‌شان را دست کاری می‌کنند؟ می‌گوید: نپرسید! من بعضی وقت‌ها متأسف می‌شوم که بعضی‌ها فقط برای چهره آمده‌اند و عاشق نیستند. من نمی‌توانم چیزی بگویم چون همه آنها را دوست دارم. من همیشه می‌گویم بچه‌ها بروید مطالعه کنید. بروید بخوانید. هر چه بخوانید در کار واردتر و عمیق‌تر می‌شوید. نگاه کنید، این‌طور نیست که فقط جلوی دوربین بروید، دو کلمه بگویید و بیرون بیایید. یک بازیگر خیلی کار دارد. برای چه می‌گویند اولین شغل دنیا کار بازیگری است. برای اینکه حرف زیادی در آن است هر چه بگویم کم گفتم. اما حالا شده یک چیز کوچه بازاری. شاید من تاکنون هفت، هشت هزار جلد کتاب خواندم و الان هم می‌خوانم. به هر جهت باید به این جوانان بگوییم از توی کوچه خیابان می‌روی، بازیگر می‌شوی، آخر سوادت چیست، چه خوانده‌ای؟

* نقش‌های منفی اصلا به من نمی‌خورد
وقتی از داریوش اسدزاده  می پرسیم کدام یک از نقش‌هایی را که تاکنون ایفا کرده است، دوست دارد، می گوید: نقش های منفی اصلا به من نمی‌خورد، در یکی از سریال‌ها ابتدا نقشم کمی منفی بود، یکی از مخاطبان در خیابان من را دیده بود و می‌گفت شما چرا نقش منفی بازی کردید، اصلا به شما نمی‌آید. من هم گفتم آخر داستان هنوز نرسیده و نقش من کاملا منفی نیست. اما به هر ترتیب به چهره‌ام نقش منفی نمی‌آید.

بیوگرافی داریوش اسدزاده
* تعدد شبکه‌ها را نمی‌پسندم
داریوش اسدزاده درباره‌ی تعدد شبکه‌های تلویزیونی می‌گوید: تعدد شبکه‌ها را نمی‌پسندم، کار قشنگی نیست. مردم را گم می‌کند، گیج می‌کند، 25 تا شبکه است! برای چه، چرا؟ مگر مردم چه می‌خواهند، نمی‌دانم به هر حال عقیده و سیاست است. من وارد سیاست نمی‌شوم. اما به نظر من کار قشنگی نیست.

* تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم
وقتی از داریوش اسدزاده می‌پرسیم اگر کاری از طرف تلویزیون پیشنهاد شود کار می‌کنید؟ کمی گله‌مند می‌شود و می‌گوید: تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم. چون پول نمی‌دهند، من همیشه طلبکارم. از سینما طلبکارم، از تلویزیون هم طلبکارم. اصلا سابقه نداشته به این وضع گرفتار شوم. تئاتر که کار می‌کردیم شب به شب پولمان را می‌گرفتیم. کارها که دولتی نبود. خصوصی بود. یک شخصی می‌آمد یک تشکیلاتی را درست می‌کرد، پول ما را هم مثل اداره، هفته به هفته ماه به ماه می‌داد. وقتی دولتی شد به این شکل درآمد. هیچ کاری را ترجیح نمی‌دهم. تنمان سالم است اما نمی‌توانیم که کار مجانی انجام بدهیم. خیلی‌ها الان هستند برای اینکه چهره شوند دوست دارند مجانی کار کنند. بروند با همان‌ها کار کنند.

* ورزشکار بودم اما دیگر نمی‌توانم ورزش نمی‌کنم
داریوش اسدزاده به هنرمندی شهرت دارد که تاکنون برای حفظ سلامتی و شادابی‌اش ورزش کردن را فراموش نکرده است. وقتی از او می‌پرسیم راز سلامتی و شادابی شما چیست؟ در پاسخ می‌گوید: دیگر نمی‌توانم ورزش کنم. من بهترین فوتبالیست و والیبالیست بودم، در آن دوران مسابقاتی که شرکت می‌کردم، کسی در دویدن به پای من نمی‌رسید، برنده دو بودم، خب ما خودمان را سالم نگه داشتیم. اینطوری است. در دو یا فوتبال در شهباز ورزشکار شماره 3 بازی می‌کردیم. آن موقع خاکی بود و شن. آنجا ورزش می‌کردیم، زمین می‌خوردیم تمام پاهای من زخم بود. آن موقع که ما ورزش می‌کردیم ورزش به این شکل نبود. خدا بیامرزد مادرم را. همیشه یا شلوارم پاره شده بود یا کفش‌هایم. در امجدیه که الان شهید شیرودی است، جزو ورزشکاران بودم و کسی در دوی صد متر به من نمی‌رسید. الان به این روز افتادیم، روزگار این است دیگر.

فیلمهای داریوش اسدزاده

داریوش اسدزاده در ادامه می‌گوید: ما همش خواندیم، نوشتیم، تئاتر و سینما درجه هنری وزارت ارشاد به من داده. دانشگاه رفتم. خب که چی؟ هیچی؟ اما اگر من عاشق این کارم نبودم الان وزیر دارایی بودم. پشیمان نیستم چون عاشق کارم بودم. هنرپیشه‌های خوب ما که الان کار می‌کنند چه در تئاتر چه در سینما چه ترفیعی دارند جز اینکه یک مجسمه به اسم حلبی به قول اکبر عبدی مجسمه گچی، دریافت کنند. حداکثرش و نهایت افتخار این است.

* افتخارات زیادی داشتم
داریوش اسدزاده با اشاره به افتخاراتی که تاکنون دریافت کرده است، می‌گوید: شما کتابخانه من را ببینید چه قدر افتخارات دارم. از وزیر گرفته تا معاونان. آیا یک قران بابت این‌ها به ما می‌دهند. ما هم زندگی باید کنیم. نمی‌شود خیلی چیزها را گفت. دوره الان خیلی بهتر از قدیم شده. آنقدری که الان تشویق می‌کنند و جایزه می‌دهند قبلا نبود ولی آن چیزی که باید و شاید نیست.

  
* کتاب‌های اسدزاده از زبان خودش

اسدزاده این روزها می‌نویسد. او پیش از این تالیفاتی هم داشته است.

این نویسنده درباره‌ی کتاب‌هایی که تاکنون نوشته است، می‌گوید: کتابی راجع به تئاتر نوشتم با عنوان «سیری در تاریخ تئاتر ایران از قبل از اسلام تا 57»؛ کتاب دیگری نوشتم با عنوان گزیده‌هایی از تاریخ ایران. کتاب سومم هم با عنوان «تماشاخانه تهران» است که حدود سه سال نگارش و تحقیقات آن طول کشیده و با همکاری دوستان خوبم‌، غلامحسین دولت آبادی‌، اعظم کیان افراز و سیدمهدی واقفی به نتیجه رسید. این کتاب درباره تماشاخانه‌ای است که برای اولین بار در ایران احداث شد و اجرای دائمی تئاتر در ایران را بنا گذاشت که در سال‌های پیش از آن وجود نداشت و تئاترها را به صورت خیریه اجرا می‌َ‌کردند. این روند با تلاش سید علی خان نصر آغاز شد. تجربیات و نگاه خودم را به عنوان بازیگر و کارگردان در سال‌های 1320 در این کتاب ارائه کرده‌ام این کتاب حاوی عکس‌هایی قدیمی متعلق به آن دوران هم هست که فکر می‌کنم برای مخاطب پیگیر قابل توجه باشد.

* «تهران قدیم» را می‌نویسم
داریوش اسدزاده می گوید: «تهران قدیم» هم چهارمین کتابی است که تازه شروع کردم بنویسم که دو سه سال طول می کشد. و اکنون در حال چاپ کتابی به نام «تماشاخانه تهران» هستم که سال‌ها شاهد بوده‌ام روایت کنم.

او در ادامه‌ی گفت و گوی خود به کسانی که دنبال هنرپیشگی هستند، می‌گوید: به بچه‌هایی که عشاق سینه چاک هستند توصیه‌ام این است این کار ما بدبختی دارد، این کار ما پول ندارد، این کار ما عشق است، اگر عشق دارند بیایند. اگر نیستند نیایند و عمرشان را تلف نکنند. چهره شدن زندگی نیست، چهره شدن معنا ندارد. باید مطالعه بکنی، گرسنگی بکشی، در اجتماع برخی‌ها مخالفت باشند این چیزهاست. اگر خوب بود بچه‌هایم که خیلی هم عاشق این کار بودند، وارد بازیگری می‌کردم. خیلی از بازیگران هستند که بچه‌هایشان را وارد کار کردند که من مخالفم.

داریوش اسدزاده

داریوش اسدزاده در دورهمی

داریوش اسدزاده در کنار مهران مدیری در برنامه دورهمی

بیوگرافی داریوش اسدزاده و همسرش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sajad soheil