بیوگرافی و زندگینامه
سوگل طهماسبی بازیگر سینما و تلویزیون وی متولد 25 بهمن 1363 در اصفهان می باشد و 33 سال سن دارد.وی بزرگ شده اهواز می باشد.
تحصیلات : او دارای مدرک فوق دیپلم گرافیک است.
سوگل دو خواهر بنام ساغر و سحر و یک برادر بنام سینا دارد ، پدرش استاد مینیاتور بود که فوت کرده و در حال حاضر با مادرش زندگی میکند
سوگل طهماسبی فعالیت هنری و بازیگری خود را از سال 1381 با بازی در مجموعه روزگار قریب ساخته کیانوش عیاری آغاز نمود.
وی با بازی در سریال فاصله ها در سال 1389 توانست دیده شود و بعد از آن در سریالهای دیگر حضور یافت.
ازدواج و همسرش
سوگل طهماسبی مجرد است و ازدواج نکرده است.
وی چندی پیش با حضور در یک برنامه تلویزیون در خصوص علت ازدواج نکردن خود گفت :
فرصتهای مناسبی برای ازدواج داشتهام ولی شغل ما بازیگرها به گونهای است که هم سخت میتوانیم انتخاب کنیم و هم دیگران ما را سخت میپذیرند.
وی با بیان اینکه ترجیح میدهم همسر آیندهام، همکارم نباشد خاطرنشان کرد: دوست دارم بنشینم و در مورد دنیای بازیگری با همسرم گفتوگو کنم، مهربان بودن همسرم برایم در اولویت است و اینکه شغل مرا باور کند تا بتوانم بیشتر پیشرفت کنم چون برای رسیدن به این جایگاه، زحمات زیادی کشیدم.
وی عنوان کرد: احساس میکنم تجارب زیادی هست که باید کسب کنیم و به عنوان مثال، اگر بخواهیم همسر یا مادر خوبی باشیم، باید تجربیات بسیاری داشته باشیم ولی میبینیم ناگهان به سن ۳۰ سالگی رسیدهایم.طهماسبی ادامه داد: باید بگویم تا سال گذشته خیلی جدی به مسئله ازدواج فکر نمیکردم ولی حالا که در آستانه ۳۰ سالگی هستم بیشتر به فکر این موضوع هستم.
سوگل طهماسبی از عاشق شدن و خواستگارانش می گوید / مشاهده ویدیو : دانلود
اینستاگرام سوگل طهماسبی : instagram/sogoltahmasbii
عکس سوگل طهماسبی و برادرش
گفت و گو با سوگل طهماسبی
چگونگی شروع بازیگری / از هشت سالگی
بازی در تئاتر را از هشت سالگی شروع کردم و تقریبا 14 ساله بودم که برنده بهترین بازیگر جشنواره استانی شدم. در این جشنواره آقای کیانوش عیاری داور بود و به مادرم گفت:«سوگل استعداد خوبی برای بازیگری داره، اگر خواستید به تهران بیایید، به من خبر دهید. من در حال ساخت یک سریال به نام روزگار قریب هستم و می تونم در اون سریال به سوگل نقش کوچکی بدم .» به این ترتیب من در 16 سالگی به تهران آمدم و در سریال «روزگار قریب» چند سکانس بازی کردم و بعد از آن هم بلافاصله در سریال «یوسف پیامبر(ع)» بازی داشتم. از همان جا استارت کارم در حوزه تصویر خورد و تا به حال در چند فیلم سینمایی، سریال های تلویزیونی و بیش از 50 تله فیلم حضور داشتم؛ تا اینکه برای بازی در سریال «کیمیا» دعوت شدم.
دنیای بازیگری با آنچه در ذهن داشتم، متفاوت بود
بازیگری با آنچه در خیالم و ذهنم داشتم خیلی فرق می کرد. من در شهرستان بزرگ شده بودم؛ البته جنوبی ها دارای قدمت هستند و شهری که من در آن زندگی می کردم یعنی اهواز به نسبت خیلی از شهرها دارای امکانات بیشتری است اما به هرحال اتفاقاتی که در پایتخت یک کشور می افتد مخصوصا در حوزه هنر با شهرستان ها کاملا متفاوت است؛ ضمن اینکه ما خیلی از امکانات را مثل جای تمرین یا اجرا نداشتیم و… .
من تنها دختری بودم که در گروه تئاترمان حضور داشتم و چون علاقه مند به فعالیت در زمینه بازیگری بودم مادرم مسوولیت کل گروه تئاتر را قبول کرد؛ به خاطر اینکه دوست داشت من در محیطی امن پیشرفت کنم. مادرم 8 سال مرا هر روز ساعت 4 بعدازظهر برای تمرین می برد و ساعت 8 شب به خانه باز می گرداند و هرگز از رفت و آمد در این مسیر خسته نشد. وقتی به تهران آمدم و خواستم بازیگری را ادامه دهم متوجه شدم آرزوی آدم ها اینجا بزرگ تر است.
شاید بزرگ ترین آرزوی من وقتی در اهواز بودم این بود که به تهران بیایم و یک سریال با یک کارگردان خوب کار کنم اما وقتی در محیطی بازتر قرار می گیرید آرزوهای تان هم به همان نسبت بزرگ تر می شود . طبعا تطابق این دو دنیا برای من که در سن کمی بودم سخت بود و دنیای بازیگری به شکل حرفه ای اش با چیزی که در تصوراتم بود، فرق داشت.
ابتدای ورودم به تهران افسرده شدم
پنج، شش ماه اول ورودم به تهران به خاطر همین متفاوت بودن شرایط با چیزی که در ذهنم داشتم دچار افسردگی شده بودم و اصلا نمی توانستم با کسی ارتباط برقرار کنم. شاید تنها چیزی که باعث شد بتوانم در دنیای بازیگری دوام بیاورم این بود که فوق العاده آدم با انگیزه ای بودم. من یک دختر شهرستانی بودم که با هدف درس خواندن و پیشرفت در بازیگری به تهران آمده بودم و می دانستم برای رسیدن به این هدف باید تلاش کنم و می خواستم حتما به هدفم برسم. به خاطر انگیزه ام توانستم سریع خودم را با شرایط تطبیق دهم و برای پیشرفت تلاش کنم.
دوست داشتم خودم را روی پرده بزرگ سینما ببینم
من بازیگری را از تئاتر شروع کردم اما آرزو داشتم همه مدیوم های بازیگری را تجربه کنم و یک روز خودم را روی پرده بزرگ سینما ببینم یا اینکه در یک سریال 30 قسمتی بازی کنم و هر شب مهمان خانه مردم باشم. خوشبختانه خانواده ام همیشه از من حمایت کردند و اگر حمایت ها و پشتیبانی های مادرم نبود شاید نمی توانستم به آرزویم برسم.
تصمیم به مهاجرت بزرگ ترین تصمیم زندگی ام بود
تنها15 سال داشتم که تصمیم گرفتم برای زندگی از اهواز به تهران بیایم. درواقع مهاجرت به تهران شاید بزرگ ترین تصمیم زندگی ام بود. سال های اول در خانه خواهرم زندگی کردم و بعد از قبول شدن در کنکور و شروع دوران دانشجویی مستقل شدم تا اینکه پس از فوت پدرم، مادرم هم به تهران آمد و حالا با هم زندگی می کنیم.
سال های اول ورودم به تهران با اینکه سن کمی داشتم اما همه مسوولیت و بار زندگی و تصمیم گیری هایم بر دوش خودم بود. خواهرم از رشته تحصیلی من که گرافیک بود و دنیای بازیگری چندان سررشته ای نداشت و نمی توانست مرا راهنمایی کند. درواقع تا قبل از اینکه تنها و مستقل زندگی کنم هم با این شیوه از زندگی و سختی های آن آشنا بودم. اما خب، بالاخره زندگی مستقل به خاطر تنهایی سخت بود و من این سختی را چند سال تحمل کردم و خوشحالم الان مادرم کنارم است.
بازی در نقش دختری که 12 سال از من کوچک تر بود
تقریبا 9 سال پیش با آقای جواد افشار یک تله فیلم کار کرده بودیم و ایشان مرا می شناختند. قبلا هم با آقای شفیعی در سریال ها و فیلم ها همکاری داشتم. زمانی که نقش نرگس به من پیشنهاد شد چون حجم فیلمنامه خیلی زیاد بود، فرصت خواندن کل آن را نداشتم؛ بخشی را خواندم و بخشی را هم دوستان شفاهی تعریف کردند. آقای افشار گفت نقش نرگس جذاب و خوب است و من وقتی وارد جریان فیلمبرداری شدم فهمیدم شخصیت نرگس چقدر جای کار دارد. خدا را شکر می کنم وارد این پروژه شدم و خیلی راضی ام.
شخصیت نرگس در سریال حدود 17 ساله است و من در آستانه 30 سالگی قرار دارم و همین موضوع بازی در این نقش را سخت تر می کرد. اتفاقا اولین سکانسی که بازی داشتم، سکانسی در دبیرستان بود و من یک دفعه خودم را در لباس یک دختر نوجوان و پشت نیمکت مدرسه دیدم که خیلی برایم جالب بود و البته از اینکه باید نقش یک دختر مدرسه ای را بازی کنم، کُپ کرده بودم. (می خندد) ما روی تک تک دیالوگ ها و حالات صورت مان کار کردیم تا نقش باور پذیر شود. دختران آن دوره در 17، 18 سالگی ازدواج می کردند چون واقعا به یک پختگی و بلوغ می رسیدند. دختر 17 ساله دهه 60 با دختر 17ساله امروز خیلی متفاوت است و ما این موضوع را مد نظر داشتیم.
مردم در دوران کودکی ما شاد تر بودند
دهه شصت و دورانی که داستان سریال «کیمیا» در آن می گذرد برای مردم ما خیلی نوستالژیک است. درست است که آن دوره کشور در جنگ بود و همه باید در صف نفت می ایستادند و زندگی به راحتی امروز نبود اما مردم شادتر بودند و اگر قرار بود دور هم جمع شوند این دور هم بودن ها واقعا به خاطر دل شان بود.
یک اهوازی خونگرم هستم
من هرگز ندیده ام یا نشنیده ام که کسی به اهواز یا کلا جنوب سفر کند و از مردم این خطه بد بگوید. مردم جنوب خیلی خونگرم، مهمان نواز و مهربان هستند و معروف است که خاک جنوب دامنگیر است. من هم خوشبختانه خصلت خونگرمی را از خانواده ام به ارث برده ام و از مردم خوبم یاد گرفته ام.
در جمعی دو نفر از دوستان مان تعریف می کردند برای تعطیلات عید کنار رود اروند رفته و برای اقامتی بهاری چادر زده بودند و از یک خانواده جنوبی و عرب آدرسی را می پرسند و خانواده جنوبی هم از آنها می پرسند:« مسافرید؟» و همین که می فهمند آنها در شهر غریب هستند به خانه شان دعوت شان کرده، یک هفته از آنها پذیرایی می کنند. دوست من با تعجب می گفت من باور نمی کنم چنین اتفاقی در این سال ها بیفتد و این قدر راحت کسی بتواند به یک غریبه اعتماد کند. یکی از خصلت های جنوبی ها همین اعتماد کردن است.
پدرم استاد مینیاتور بود
رشته ام گرافیک است اما فعالیت چندانی در این رشته ندارم؛ البته گاهی برای دوستانم آرم و لوگو و… طراحی می کنم ولی اینکه شغل ثابتی در این زمینه داشته باشم، نه. این روزها هرکسی کمی فتوشاپ بلد باشد فکر می کند گرافیست هم شده. (می خندد) من از بچگی در خانواده ای هنردوست بزرگ شدم که همگی با نقاشی، طراحی و … آشنا بودند. پدرم استاد نقاشی مینیاتور بود. برنامه روز جمعه ما این بود که همه خانواده در کنار پدر، مینیاتور می کشیدیم. من در هنرستان هم گرافیک خواندم و بعد هم همین رشته را در دانشگاه ادامه دادم. اتکای من روی دست هایم است و گرافیک دستی بلدم و خیلی با دنیای تکنولوژی امروز آشنا نیستم. (می خندد) فکر می کنم برای گرافیست بودن آشنایی با چند نرم افزار کامپیوتری کفایت نمی کند چون دنیای بسیار گسترده ای است.
بعضی از انتقادها واقعا عجیب است!
به سریال «کیمیا» انتقادهای عجیبی می شود . ما دو سال کار شبانه روزی و سخت داشتیم و حالا واقعا عجیب است که به جزییات بسیارریزی مثل تصویر یک پراید در شیشه ماشین انتقاد می کنند. (می خندد) یا اینکه مثلا می گویند در دهه شصت تیرهای برق چوبی بوده است نه سیمانی. تمام تلاش گروه سازنده« کیمیا» این بوده بتوانند دهه شصت و پنجاه را با همه حال و هوایش به نوعی بازسازی کند ولی باید قبول کرد که کارخیلی سختی بوده و در یک جمع بندی کلی موفق عمل کرده اند.
به هرحال ما در ساخت سریال و فیلم محدودیت هایی داریم و نمی توانیم هر پوششی را نشان دهیم و فقط می توانیم به بعضی پوشش ها نزدیک شویم و اینکه عین واقعیت را به تصویر بکشیم امکان پذیر نیست. اینجاست که مخاطب می گوید:« نه بابا مگه خانم ها این طوری لباس می پوشیدن اون دوره؟»( می خندد)
کار فشرده و گریم های سنگین
بازیگری شغلی نامنظم و سخت است و یک بازیگر ممکن است با شرایط کار سنگین و بی خوابی های مکرر مواجه شود. به خاطر همین توجه به شیوه زندگی مانند تغذیه و ورزش خیلی مهم است. من ممکن است برای بازی در یک نقش تا روزی 12 ساعت روی صورتم گریم داشته باشم؛ به همین خاطر سعی می کنم در زندگی شخصی ام کمتر آرایش کنم تا کمی به پوستم اکسیژن برسد.
در مورد تغذیه هم سعی می کنم بیشتر از سبزیجات استفاده کنم؛ البته اگر وقتی برای خوردن شام و ناهار پیدا کنم. تا یکی دو ماه قبل به شکل منظم ورزش می کردم ولی این مدت به خاطر مشغله های مختلف از ورزش غافل شدم که در اولین فرصت جبران خواهم کرد. البته من چون ماشین ندارم سعی می کنم خیلی از مسیرها را پیاده طی کنم تا به نوعی ورزش هم کرده باشم.
فیلم های سینمایی سوگل طهماسبی
۱۳۹۱ – چارسو (فرهاد نجفی)
۱۳۹۱ – بزرگمرد کوچک (صادق دقیقی)
۱۳۹۰ – زندگی خصوصی آقا و خانم میم (سید روحالله حجازی)
۱۳۸۸ – دختران (قاسم جعفری)
۱۳۸۶ – پرچمهای قلعه کاوه (محمد نوریزاد)
سریال های سوگل طهماسبی
سریالهای سوگل طهماسبی
1396 – سریال یحیی
1395 – بازگشت (حسین عامری)
۱۳۹۵ – گشت ویژه
۱۳۹۵ – برادر (جواد افشار)
۱۳۹۴ – کیمیا (جواد افشار)
۱۳۹۱ – ستاره حیات (جواد ارشاد)
۱۳۹۱ – بالهای خیس (عباس رنجبر)
۱۳۹۰ – مهرآباد (سید فرید سجادی حسینی)
۱۳۹۰ – ساعت فراموشی (عباس رنجبر)
۱۳۸۹ – فاصلهها (حسین سهیلیزاده)
۱۳۸۸ – خانه بی پرنده (کاظم معصومی)
۱۳۸۷ – مثل هیچکس (عبدالحسین برزیده)
۱۳۸۳ – زائرسرای ممتاز (حمید بهمنی)
۱۳۸۳ – یوسف پیامبر (فرجالله سلحشور)
۱۳۸۱ – روزگار قریب (کیانوش عیاری)
تله فیلم های سوگل طهماسبی
۱۳۹۲ – سرزمین بارانی (جواد مزدآبادی)
۱۳۹۱ – عاشقی در وقت اضافه (صمد یاری)
۱۳۹۱ – نیمهشب (سیامک صرافت)
۱۳۹۱ – لباسی برای خدمت (هادی شریعتی)
۱۳۹۰ – کلاس سوم ب (غلامرضا رمضانی)
۱۳۹۰ – دو خرمای نارس (سید مجید امامی)
۱۳۹۰ – این هفت نفر (سیامک صرافت)
۱۳۹۰ – گنجینهٔ پنهان (جواد مزدآبادی)
۱۳۹۰ – کور گره (جمشید محمودی)
۱۳۹۰ – بوسهٔ باد (حسین عامری)
۱۳۹۰ – برهوت (شهرام شاهحسینی)
۱۳۹۰ – گردنهٔ خان (حسین تبریزی)
۱۳۹۰ – مردان نمکی (سامان سالور)
۱۳۸۹ – سکوت مطلق (جواد مزدآبادی)
۱۳۸۸ – رهایی از زمین (محمد قاسمی)
۱۳۸۸ – دم زری (غلامرضا رمضانی)
۱۳۸۸ – تنهایی رود (علیرضا رزازیفر)
۱۳۸۷ – قبل از غروب (محمدجواد کاسهساز)
کنارهم میخندیم